شعر در مورد پرنده
شعر پرنده هم قفس
آنقدر دعا کردم
تا پرنده شدم
اما حالا که این همه راه را
به سوی تو پَر زده ام
تو قیچی بدست
در پرچین نشسته ای
غافل از اینکه من
تو را بیشتر از پَرهایم دوست دارم.
شعر در مورد پرنده و قفس
گاهی تنهایی
آواز غمگین پرنده ای است
که هر روز جفتش را می خواند
و نمی داند
که آخرین بازمانده از نسل خویش است!
شعر پرنده ای در قفس
می گویند
پرنده ای زخمی
که هر عصر
از افق می گذرد
نشان تو را می داند
هر عصر
در تو گم می شوم
او می گذرد
افق خونین می شود
و من
تو را
و او را
نمی بینم
شعر پرنده هم قفس هم خونه من
وقتى تو می آیى
به سرزمینی خوشبخت بدل می شوم
به سرزمینی پر از آواز پرنده
وقتى تو می روى
سر در گریبانم
مثل مردمی که
کسى را از دست داده اند…
شعر پرنده مهاجر کوروش یغمایی
می دانم برمی گردی
اما نه شبیه یک پرنده
شاید این بار
ذره های نور باشی
شاید خوشبختی
و بدون اینکه بفهمم
دور تا دورم را پر کنی.
شعر پرنده مهاجر از داریوش
سهم من از پرنده شدن
تنها
از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن است.
متن شعر پرنده مهاجر
پرندهها موجودات خوشخیالی هستند
میدانند پاییز از راه میرسد
میدانند باد میوزد،
باران میبارد
اما خاطراتشان را میسازند…
پرندهها همهچیز را میدانند..
اما، هر پاییز که میشود
قلبشان را برمیدارند و
به بهار دیگری کوچ میکنند…
شعر در مورد پرنده
- ۹۷/۰۱/۲۳