داش آکل

داش آکل

داش آکل

داش آکل

داش آکل

۶۵ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

گلچین زیباترین شعر در مورد باغ

جمعه, ۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۵ ب.ظ

شعر در مورد باغ

شعر در مورد باغ,شعر در مورد باغچه,شعر در مورد باغبان,شعر در مورد باغ ارم,شعر در مورد باغ گل,شعر در مورد باغ انار,شعر در مورد باغ ایرانی,شعر در مورد باغ وحش,شعر در مورد باغبانی,شعر در مورد باغداری,شعر درباره باغچه,شعر در مورد گلهای باغچه,شعری درمورد باغچه,شعری در مورد باغبان,شعر درباره باغبان,شعر کودکانه در مورد باغبان,شعر در مورد باغ ارم شیراز,شعر درباره باغ ارم,شعر درباره باغ ارم شیراز,شعر در مورد باغ و گل,شعر کودکانه در مورد باغ وحش,شعر کودکانه درباره باغ وحش,شعر در وصف باغ,شعر در وصف باغ ارم,شعر در وصف باغ گل,شعر در وصف باغ ارم شیراز,شعر در وصف باغچه,شعری در وصف باغبان,شعری در وصف باغ,شعری در وصف باغ ارم,شعر در وصف کوچه باغ,شعری در وصف کوچه باغ,شعر در مورد باغ ارم,شعر در مورد باغ ارم شیراز,شعر باغ,شعر باغبان,شعر باغ اینه شاملو,شعر باغ بی برگی اخوان,شعر باغ بی برگی,شعر باغ الفبا,شعر باغچه,شعر باغ فردوس,شعر باغ من اخوان ثالث,شعر باغ ارم,شعر باغبان گر پنج روزی,شعر باغبان و گل,شعر باغبانی پیرم,شعر باغبان حرامت باد,شعر باغبانی,شعر باغبانی شاعر,شعر باغبان کودکانه,شعر باغبان در باز کن,شعر باغبان سیب,شعر باغ آیینه شاملو,شعر باغ آینه احمد شاملو,متن شعر باغ آیینه شاملو,تفسیر شعر باغ آیینه شاملو,شعر باغ آیینه احمد شاملو,نقد شعر باغ آیینه شاملو,دانلود شعر باغ بی برگی با صدای اخوان,متن شعر باغ بی برگی اخوان ثالث,شعر باغ بی برگی از اخوان ثالث,تحلیل شعر باغ بی برگی اخوان,شعر باغ بی برگی با صدای اخوان,معنی شعر باغ بی برگی از اخوان ثالث,معنی شعر باغ بی برگی,متن شعر باغ بی برگی,دانلود شعر باغ بی برگی,شعر باغ الفبا همایون هوشیار نژاد,شعر باغ الفبای ارمیا,شعر باغ الفبا از ارمیا,شعر باغ الفبا ارمیا,متن شعر باغ الفبا,متن شعر باغ الفبا ارمیا,داستان شعر باغ الفبا,دانلود شعر باغ الفبا ارمیا,دانلود شعر باغ الفبا,شعر باغچه مصدق,شعر باغچه حیاط,شعر باغچه کوچک,شعر باغچه بان,شعر باغچه ما سیب نداشت,شعر باغچه کوچک من,شعر باغچه فروغ فرخزاد,شعر باغچه و گل,شعر باغچه گل,متن شعر باغ فردوس,شعر کامل دیشب تو باغ فردوس,شعر در مورد باغ فردوس,شعر یه شب تو باغ فردوس,شعر باغ من مهدی اخوان ثالث,معنی شعر باغ من مهدی اخوان ثالث,دانلود شعر باغ من با صدای مهدی اخوان ثالث,معنی شعر باغ من از اخوان ثالث,شعر باغ من از مهدی اخوان ثالث,معنی شعر باغ من اخوان ثالث,شعر درباره باغ ارم,شعر در مورد باغ ارم,متن شعر ارمیا باغ الفبا,دانلود شعر ارمیا باغ الفبا,شعر در وصف باغ ارم,شعر باغ ارم شیراز,شعر ارمیا باغ الفبا

شعر در مورد باغ

در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد باغ برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید

هر که غارتگری باد خزانی دانست

می بیاور که ننازد به گل باغ جهان

شعر هجران , شعر در مورد هجران , شعر درباره هجران , شعر در وصف هجران

شعر در مورد باغ

در سایه تو بلبل باغ جهان شدم

ای گلبن جوان بر دولت بخور که من

شعر استقلال , شعر در مورد استقلال , شعر درباره استقلال , شعر در وصف استقلال

شعر در مورد باغچه

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

شعر سربازی , شعر در مورد سربازی , شعر درباره سربازی , شعر در وصف سربازی

شعر در مورد باغبان

سر چرا بر من دلخسته گران می داری

چون تویی نرگس باغ نظرای چشم وچراغ

شعر چوپان , شعر در مورد چوپان , شعر درباره چوپان , شعر در وصف چوپان

شعر در مورد باغ ارم

ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید

چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید

شعر همسر , شعر در مورد همسر , شعر درباره همسر , شعر در وصف همسر

شعر در مورد باغ گل

چون شیشه های دیده ما پر گلاب کن

بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را

شعر فوتبال , شعر در مورد فوتبال , شعر درباره فوتبال , شعر در وصف فوتبال

شعر در مورد باغ انار

چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست

زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار

شعر آزادی , شعر در مورد آزادی , شعر درباره آزادی , شعر در وصف آزادی

شعر در مورد باغ ایرانی

ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست

شعر حسادت , شعر در مورد حسادت , شعر درباره حسادت , شعر در وصف حسادت

شعر در مورد باغ وحش

ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم

گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم

شعر حال خوش , شعر در مورد حال خوش , شعر درباره حال خوش , شعر در وصف حال خوش

شعر در مورد باغبانی

تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی

مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی

شعر غروب , شعر در مورد غروب , شعر درباره غروب , شعر در وصف غروب

شعر در مورد باغداری

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود       

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شعر خدا , شعر در مورد خدا , شعر درباره خدا , شعر در وصف خدا

شعر درباره باغچه

چه جورها که کشیدند بلبلان از دی

به بوی آن که دگر نوبهار باز آید

شعر فرزند , شعر در مورد فرزند , شعر درباره فرزند , شعر در وصف فرزند

شعر در مورد گلهای باغچه

تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار

که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

شعر غرور , شعر در مورد غرور , شعر درباره غرور , شعر در وصف غرور

شعری درمورد باغچه

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟

ساقی کجاست ؟ گو سبب انتظار چیست؟

شعر غم , شعر در مورد غم , شعر درباره غم , شعر در وصف غم

شعری در مورد باغبان

گلبن عیش می دمد ساقی گل عذار کو؟

باد بهار می رسد باده ی خوشگوار کو؟

شعر حرف مفت , شعر در مورد حرف مفت , شعر درباره حرف مفت , شعر در وصف حرف مفت

شعر درباره باغبان

نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

شعر محبت , شعر در مورد محبت , شعر درباره محبت , شعر در وصف محبت

شعر کودکانه در مورد باغبان

ای روح ماه منظر تو نوبهار حسن

خال و خط تو مرکز لطف و مدار حسن

شعر چشم , شعر در مورد چشم , شعر درباره چشم , شعر در وصف چشم

شعر در مورد باغ ارم شیراز

در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداری آن عارض و قامت برخاست

شعر افغانستان , شعر در مورد افغانستان , شعر درباره افغانستان , شعر در وصف افغانستان

شعر درباره باغ ارم

خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار

کاشفتگی مبادت از آشوب باد دی

شعر مهربانی , شعر در مورد مهربانی , شعر درباره مهربانی , شعر در وصف مهربانی

شعر درباره باغ ارم شیراز

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر

بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر

شعر ماه , شعر در مورد ماه , شعر درباره ماه , شعر در وصف ماه

شعر در مورد باغ و گل

برخاست بوی گل ز در آشتی درآی

ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو

شعر مسافرت , شعر در مورد مسافرت , شعر درباره مسافرت , شعر در وصف مسافرت

شعر کودکانه در مورد باغ وحش

چو غنچه گر چه فرو بستگیست کار جهان           

تو همچو باد بهاری گره گشایی کن

شعر حجاب , شعر در مورد حجاب , شعر درباره حجاب , شعر در وصف حجاب

شعر کودکانه درباره باغ وحش

تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

نشانه های قدومت به روی قالی ماند 

شعر امام حسن عسکری , شعر در مورد امام حسن عسکری , شعر درباره امام حسن عسکری , شعر در وصف امام حسن عسکری

شعر در وصف باغ

پرنده یی که غزلخوان باغ بود پرید

کنون ز داغ غمش باغ سینه گلجوشست

شعر حضرت مهدی , شعر در مورد حضرت مهدی , شعر درباره حضرت مهدی , شعر در وصف حضرت مهدی

شعر در وصف باغ ارم

بهشت جای قشنگیست جای دوری نیست

بهشت باغ بزرگیست ، باغ آغوشت

شعر آب , شعر در مورد آب , شعر درباره آب , شعر در وصف آب

شعر در وصف باغ گل

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت

قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

شعر تشکر , شعر در مورد تشکر , شعر درباره تشکر , شعر در وصف تشکر

شعر در وصف باغ ارم شیراز

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند

به پای هرزه علفهای باغ کال پرست

شعر نیمه شعبان , شعر در مورد نیمه شعبان , شعر درباره نیمه شعبان , شعر در وصف نیمه شعبان

شعر در وصف باغچه

بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین

به باغ خسته‌ی عشقم، هزاردستان باش

شعر عروس و داماد , شعر در مورد عروس و داماد , شعر درباره عروس و داماد , شعر در وصف عروس و داماد

شعری در وصف باغبان

او که من می خواهمش گلخنده های شرقی اش

توی باغ رنگ رنگ روسری زیباتر است

شعر خوشبختی , شعر در مورد خوشبختی , شعر درباره خوشبختی , شعر در وصف خوشبختی

شعری در وصف باغ

کوی تو که باغ ارم روضه‌ی خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

شعر قهوه , شعر در مورد قهوه , شعر درباره قهوه , شعر در وصف قهوه

شعری در وصف باغ ارم

همه می‌دانند

همه می‌دانند

که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس

باغ را دیدیم

و از آن شاخهء بازیگر دور از دست

سیب را چیدیم

شعر قضاوت , شعر در مورد قضاوت , شعر درباره قضاوت , شعر در وصف قضاوت

شعر در وصف کوچه باغ

مجال

بی رحمانه اندک بود و

واقعه سخت نامنتظر.

از بهار

حظ ّ تماشائی نچشیدم،

که قفس

باغ را پژمرده می کند

شعر معلم , شعر در مورد معلم , شعر درباره معلم , شعر در وصف معلم

شعری در وصف کوچه باغ

دست مرا بگیر که باغ نگاه تو

چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود

شعر دی ماه , شعر در مورد دی ماه , شعر درباره دی ماه , شعر در وصف دی ماه

شعر در مورد باغ ارم

توی خاک باغ خونه

یه ‌روزی دست زمونه

ما رو کاشت با مهربونی

پیش هم مثل دو دونه

شعر زمستان , شعر در مورد زمستان , شعر درباره زمستان , شعر در وصف زمستان

شعر در مورد باغ ارم شیراز

چه‌قدر خوب بود

تو، گُل من بودی

برای تو یک گلدانِ کوچک زیبا می‌ساختم

با یک باغچه

و حوضی پُر از انار

خوابت را

کنار پنجره آفتاب می‌دادم وُ

برای صبحانه‌ات

هوای ِ تازه‌ی شمال می‌خریدم

شعر سیزده بدر , شعر در مورد سیزده بدر , شعر درباره سیزده بدر , شعر در وصف سیزده بدر

شعر باغ

آغوش تو ای دوست دَرِ باغ بهشت است

یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش.

شعر ذات خراب , شعر در مورد ذات خراب , شعر درباره ذات خراب , شعر در وصف ذات خراب

شعر باغبان

اکنون رَخت به سراچه ی آسمانی دیگر خواهم کشید .

آسمان ِ آخرین

که ستاره ی تنهای آن تویی .

آسمان ِ روشن

سرپوش بلورین ِ باغی

که تو تنها گل آن، تنها زنبور آنی .

باغی که تو

تنها درخت آنی

و بر آن درخت

گلی ست یگانه

که تویی

 شعر رمضان , شعر در مورد رمضان , شعر درباره رمضان , شعر در وصف رمضان

شعر باغ اینه شاملو

ای آسمان و درخت و باغ ِ من

گل و زنبور و کندوی من !

با زمزمه ی تو

اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید

که تنها رؤیای آن تویی

 شعر جنگ , شعر در مورد جنگ , شعر درباره جنگ , شعر در وصف جنگ

شعر باغ بی برگی اخوان

تو را

عاشقانه تر دوست خواهم داشت‎

چه بمیرم، چه بمانم‎

قلب تو آشیانه‌ی من است‎

و قلب من باغ و بهار تو‎

مرا چهار کبوتر است‎

چهار کبوتر کوچک‎

قلب من آشیانه‌ی توست‎

و قلب تو باغ و بهاران من.‏‎

شعر صبر , شعر در مورد صبر , شعر درباره صبر , شعر در وصف صبر

شعر باغ بی برگی

نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید

دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد.

 شعر قرآن , شعر در مورد قرآن , شعر درباره قرآن , شعر در وصف قرآن

شعر باغ الفبا

نمی دانم

تاثیر خنده های توست

یا ور رفتن با گل های باغچه

که آینه مدتی است

جوان تر از

پارسال نشانم می دهد

شعر ضامن آهو , شعر در مورد ضامن آهو , شعر درباره ضامن آهو , شعر در وصف ضامن آهو

شعر باغچه

مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود!

مگذار که حتی آب دادنِ گل های باغچه، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه بدل شود!

شعر نفاق , شعر در مورد نفاق , شعر درباره نفاق , شعر در وصف نفاق

شعر باغ فردوس

با گُلِ روی تو از باغ دلم رفت بهار

بی‌تو ای یار! چنان رو به خزانم که مپرس.

شعر کنار هم بودن , شعر در مورد کنار هم بودن , شعر درباره کنار هم بودن , شعر در وصف کنار هم بودن

شعر باغ من اخوان ثالث

دوستم نداری

و زیباتر می شوم

چون بوته ای وحشی در انتهای باغ

شعر ضایع شدن , شعر در مورد ضایع شدن , شعر درباره ضایع شدن , شعر در وصف ضایع شدن

شعر باغ ارم

کاش آن آینه ئی بودم من

که به هر صبح تو را می دیدم

می کشیدم همه اندام تو را در آغوش

سرو اندام تو

با آن همه پیچ

آن همه تاب

آنگه از باغ تنت می چیدم

گل صد بوسه ی ناب.

شعر راستگویی , شعر در مورد راستگویی , شعر درباره راستگویی , شعر در وصف راستگویی

شعر باغبان گر پنج روزی

می شناسمت

چشمهای تو

میزبان آفتاب صبح سبز باغ‌هاست

شعر ایران , شعر در مورد ایران , شعر درباره ایران , شعر در وصف ایران

شعر باغبان و گل

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی

گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی

شعر نوروز , شعر در مورد نوروز , شعر درباره نوروز , شعر در وصف نوروز

شعر باغبانی پیرم

 ز باغ او اگر بویی دماغت تازه گرداند

هوای باغ نگذارد که در کاشانه بنشینی

شعر ظلم و ستم , شعر در مورد ظلم و ستم , شعر درباره ظلم و ستم , شعر در وصف ظلم و ستم

شعر باغبان حرامت باد

 سوسن آزاد تا رطب اللسان باشد به باغ

سوسن آزاد باغ مدحت اول بنده باد

شعر بی وفایی , شعر در مورد بی وفایی , شعر درباره بی وفایی , شعر در وصف بی وفایی

شعر باغبانی

 باغ خندانی به عشرت ماه تابانی به لطف

باغ خندان خوانمت یا ماه تابان ای پسر

شعر نوزاد پسر , شعر در مورد نوزاد پسر , شعر درباره نوزاد پسر , شعر در وصف نوزاد پسر

شعر باغبانی شاعر

 نبود بهیچ باغ چو تو سرو میوه دار

باغ ار بهشت باشد و رضوان (کدیورش)

شعر امید , شعر در مورد امید , شعر درباره امید , شعر در وصف امید

شعر باغبان کودکانه

 بهر باغ در سرو چوبین بسی است

ولی باغ ما سرو سیمین خوهد

شعر انتظار , شعر در مورد انتظار , شعر درباره انتظار , شعر در وصف انتظار

شعر باغبان در باز کن

 سوی شهر از باغ شاخی آورند

باغ و بستان را کجا آنجا برند؟

شعر انتقام , شعر در مورد انتقام , شعر درباره انتقام , شعر در وصف انتقام

شعر باغبان سیب

 چو لاله گرچه بودش بر جگر داغ ز باغ

صبحدم بشکفت چون باغ

شعر اشک ریختن , شعر در مورد اشک ریختن , شعر درباره اشک ریختن , شعر در وصف اشک ریختن

شعر باغ آیینه شاملو

 چه حاجت است به گلگشت باغ، گوشه نشین را؟

که تنگنای رحم باغ دلگشاست جنین را

شعر پنجره , شعر در مورد پنجره , شعر درباره پنجره , شعر در وصف پنجره

شعر باغ آینه احمد شاملو

 غنچه این باغ دلگیری نمی داند که چیست

خارخار دل عجب باغ و بهاری بوده است

شعر بی اعتنایی , شعر در مورد بی اعتنایی , شعر درباره بی اعتنایی , شعر در وصف بی اعتنایی

متن شعر باغ آیینه شاملو

 دیده ام صائب همه گلهای باغ هند را

چون گل نشکفته باغ صفاهان تو نیست

شعر پیری , شعر در مورد پیری , شعر درباره پیری , شعر در وصف پیری

تفسیر شعر باغ آیینه شاملو

 بلبلان گلها ز باغ کامرانی چیده اند

این گل از باغ جهان ناچیده را فریاد رس

شعر پدر , شعر در مورد پدر , شعر درباره پدر , شعر در وصف پدر

شعر باغ آیینه احمد شاملو

 صائب مرا به باغ وبهار احتیاج نیست

صد باغ دلگشاست مرا از نوای خویش

شعر مادر , شعر در مورد مادر , شعر درباره مادر , شعر در وصف مادر

نقد شعر باغ آیینه شاملو

 چندان که بهارست و خزان است درین باغ

چشم و دل شبنم نگران است درین باغ

شعر دوست , شعر در مورد دوست , شعر درباره دوست , شعر در وصف دوست

دانلود شعر باغ بی برگی با صدای اخوان

 مرا به باغ کسان نیست حاجتی چون صبح

ز چاک سینه خود باغ دلگشا دارم

شعر برادر , شعر در مورد برادر , شعر درباره برادر , شعر در وصف برادر

متن شعر باغ بی برگی اخوان ثالث

 صائب مرا به باغ و بهار احتیاج نیست

باغ و بهار من بود از خارخار من

شعر خواهر , شعر در مورد خواهر , شعر درباره خواهر , شعر در وصف خواهر

شعر باغ بی برگی از اخوان ثالث

 رعنا قدان باغ، برآورده تواند

نام ترا نهال به اندام می برد

شعر زندگی , شعر در مورد زندگی , شعر درباره زندگی , شعر در وصف زندگی

تحلیل شعر باغ بی برگی اخوان

 ز چندین باغ کز من یادگارست

جهان چون باغ جنت پر نگارست

شعر مهر ماه , شعر در مورد مهر ماه , شعر درباره مهر ماه , شعر در وصف مهر ماه

شعر باغ بی برگی با صدای اخوان

 قضا را باغ باغ شاه چین بود

که خوشتر از همه روی زمین بود

شعر عشق , شعر در مورد عشق , شعر درباره عشق , شعر در وصف عشق

معنی شعر باغ بی برگی از اخوان ثالث

 بهار تازه همی خورد پیش ازین شب و روز

ز دست باغ به جام گل شکفته شراب

شعر گل , شعر در مورد گل , شعر درباره گل , شعر در وصف گل

معنی شعر باغ بی برگی

 نه صورت بوئی و نه رنگیست درین باغ

وهم تو تماشائی بنگیست درین باغ

شعر شب بخیر , شعر در مورد شب بخیر , شعر درباره شب بخیر , شعر در وصف شب بخیر

متن شعر باغ بی برگی

 صفای باغ هستی، نیک کاریست

چه رونق، باغ بیرنگ و صفا را

شعر صبح بخیر , شعر در مورد صبح بخیر , شعر درباره صبح بخیر , شعر در وصف صبح بخیر

دانلود شعر باغ بی برگی

 رو، گلی جوی که همواره خوش است

باغ تحقیق ازین باغ، جداست

شعر عید غدیر , شعر در مورد عید غدیر , شعر درباره عید غدیر , شعر در وصف عید غدیر

شعر باغ الفبا همایون هوشیار نژاد

 دیگر به سیر باغ و بهارم، نیاز نیست

ای بوستان طبع تو، باغ و بهار من

شعر تنهایی , شعر در مورد تنهایی , شعر درباره تنهایی , شعر در وصف تنهایی

شعر باغ الفبای ارمیا

 بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود

و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

شعر تولد , شعر در مورد تولد , شعر درباره تولد , شعر در وصف تولد

شعر باغ الفبا از ارمیا

 ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

شعر ماه محرم , شعر در مورد ماه محرم , شعر درباره ماه محرم , شعر در وصف ماه محرم

شعر باغ الفبا ارمیا

 باغبان گر نگشاید در درویش به باغ

آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم

شعر لیاقت , شعر در مورد لیاقت , شعر درباره لیاقت , شعر در وصف لیاقت

متن شعر باغ الفبا

 در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق

گویند مگر باغ بهشتست و تو حوری

شعر لب , شعر در مورد لب , شعر درباره لب , شعر در وصف لب

متن شعر باغ الفبا ارمیا

 آن خرمن گل نه گل که باغست

نه باغ ارم که باغ مینوست

شعر لبخند , شعر در مورد لبخند , شعر درباره لبخند , شعر در وصف لبخند

داستان شعر باغ الفبا

 باغ جهان سوخته باغ دل افروخته

سوخته اسرار باغ ساخته اسرار من

شعر ادب , شعر در مورد ادب , شعر درباره ادب , شعر در وصف ادب

دانلود شعر باغ الفبا ارمیا

 تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد

آن را که باغ نیست ز صد باغ برخورد

شعر در مورد تولد دختر

در بــــــــاغ جهان، دلم گلی می جوید

امروز گل سپیــــــــــده ات می روید . . .

امروز دلـــــــــم دل ای دل ای میخواند،

چون میلاد تو را خـدا مبارک گویـد.

 

شعر در مورد باغ

  • ولی قره چلو

گلچین زیباترین شعر در مورد ببخش

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۳ ق.ظ

شعر در مورد ببخش

شعر در مورد ببخش ,شعر در مورد بخشش,شعر در مورد ببخشید,شعر در مورد مرا ببخش,شعری در مورد ببخشید,شعر در مورد منو ببخش,شعری در مورد منو ببخش,شعر درباره ببخشش,شعر در مورد بخشش و گذشت,شعر در مورد بخشش دیگران,شعر در مورد بخشش خدا,شعر در مورد بخشش بزرگان,شعر در مورد بخشش و عفو,شعر در مورد بخشش گناه,شعر در مورد بخشش خداوند,شعر در مورد بخشش از حافظ

شعر در مورد ببخش

در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد ببخش برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید

دیده را زان سبزه نو رسته نوروزی ببخش

سینه را زان غمزه خون خواره دلدوزی ببخش

یک طرف بنما ز روی و یک گره بگشا ز زلف

مرده ام، از زندگانی یک شبانروزی ببخش

شعر در مورد ببخش

گر گناهی کردم و دارم، خداوندا، ببخش

چون گنه را عذر می آرم، خداوندا، ببخش

پای خجلت را روایی نیست بر درگاه تو

دست حاجت پیش می دارم، خداوندا، ببخش

شعر در مورد بخشش

این آرزویم ببخش و جان بستان

تا آرزوی دگر نیندیشم با دل گفتم

که ترک جان کردی دل گفت

کز این قدر نیندیشم

شعر در مورد ببخشید

ما جان فدای خنجر تسلیم کرده ایم

خواهی ببخش و خواه بکش رای رای تست

گفتی که ابر گشت فلانی ز آب چشم

این ابر مدتی ست که اندر هوای تست

شعر در مورد مرا ببخش

ای خط سبز، بر لب جانان خضر تویی

ما را مکش چو آب خضر آشنای تست

ای قرص آفتاب که دوری ز دست ما

آخر لبی ببخش که خسرو گدای تست

شعری در مورد ببخشید

ز غم ناتوانم، شفایی ببخش

ازان پس که من مرده باشم، چه سود؟

تو با آنکه گفت کسی نشنوی

ولی گفت خسرو بیاید شنود

شعر در مورد منو ببخش

گویم ببخش جان من، او گویدم که نی

جان بخش من بس است همان گفتن نیش

چون گل ز رشک جامه درانم که تا چراست؟

در گرد کوی گشتن باد سحر گهش

شعری در مورد منو ببخش

دیده را زان سبزه نو رسته نوروزی ببخش

سینه را زان غمزه خون خواره دلدوزی ببخش

یک طرف بنما ز روی و یک گره بگشا ز زلف

مرده ام، از زندگانی یک شبانروزی ببخش

شعر درباره ببخشش

خامی آن کس که دید آن روی چون آتش نسوخت

یارب، افسرده دلان را در جگر سوزی ببخش

گر بد آموزی کند چشمت که بستان جان خلق

جان خسرو را علی الرغم بدآموزی ببخش

شعر در مورد بخشش و گذشت

ز گریه رشته جان پر گره شد و دم سردم

گره گرفته به صد حیله می رسد به دهانم

بسوخت خسرو مسکین در آرزوی لب تو

ببخش از پی تسکین دو شربتی هم از آنم

شعر در مورد بخشش دیگران

آخرم جرعه ای ببخش از لب

تا ازین عقل حیله گر برهیم

گفتیم «خوش بزی و عشق مباز»

زنده از دست تو اگر برهیم

شعر در مورد بخشش خدا

لب نمودی، ببخش چاشتیی

هم از آن انگبین که می بینم

یا خود از بهر جان خسرو راست

این همه خشم و کین که می بینم

شعر در مورد بخشش بزرگان

خانه جدا میکنی،طاقت اینم ببخش

بوسه بها میکنی، مکنت آنم بده

چون نتواند کسی چاره بهبود من

من به جز از خویشتن هیچ ندانم، بده

شعر در مورد بخشش و عفو

گر گناهی کردم و دارم، خداوندا، ببخش

چون گنه را عذر می آرم، خداوندا، ببخش

پای خجلت را روایی نیست بر درگاه تو

دست حاجت پیش می دارم، خداوندا، ببخش

شعر در مورد بخشش گناه

جعد تو تنگ به کار دل ما پیچیده ست

پنجه ای چند ز جعد چو شکن بازگشای

هست کوتاه شب وصل درازیش ببخش

زان سر زلف سیه نیم شکن بازگشای

شعر در مورد ببخش

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد آزادگی

شعر در مورد لباس سفید

شعر در مورد حفظ قرآن

شعر در مورد حرف دل

شعر در مورد رزق و روزی

  • ولی قره چلو

گلچین زیباترین شعر در مورد بت پرستی

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۳ ق.ظ

شعر در مورد بت پرستی

شعر در مورد بت پرستی ,شعری در مورد بت پرستی,شعر درباره بت پرستان,شعر درمورد بت پرستان,شعری درباره بت پرستی,شعر بت پرستی,شعر بت پرست,شعر در مورد بت پرستی,شعر بت پرست معین,شعر بت پرستان,شعری درباره بت پرستی,شعر شده ام بت پرست تو,شعر بت پرستم,متن شعر بت پرست,شعر درباره بت پرستان,شعر درمورد بت پرستان,شعری در مورد بت پرستی

شعر در مورد بت پرستی

در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بت پرستی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید

ز هشیاری همیجوئی تو مستی

رها کن اینخیال بت پرستی

بت صورت پرستی در میانه

نخواهد ماند این بت جاودانه

شعر در مورد بت پرستی

به هوا او ترا تو او را دوست

بت پرستی تو بت پرستی اوست

آنکه هرگز نبود با خود یار

اوست از رنج علم برخوردار

شعری در مورد بت پرستی

بت پرستی نیستم

تا بت پرستم در جهان

من خلیل اللهم و باشم

همیشه بت شکن

شعر درباره بت پرستان

زهد با عشق در نیامیزد

بت پرستی خداپرستی نیست

برگ صبری که پیش از اینم بود

سرو من تا تو برشکستی، نیست

شعر درمورد بت پرستان

بت پرستی باعث ایجاد ماست

برهمن زادان این بتخانه ایم

گر نفس سرمایه این فرصت است

آشنا تا گفنه بیگانه ایم

شعری درباره بت پرستی

بت پرستی همی بکعبه درون

زند خوانی همی بیاسین در

هستی تو و عشق هر دو بهم

الموتی بود بقزوین در

شعر بت پرستی

چو چشم شاهدان پیوسته مستی

مغی کافر نهادی بت پرستی

چو زلف کافران آشفته کاری

سیه روئی پریشان روزگاری

شعر بت پرست

ز هشیاری همیجوئی تو مستی

رها کن اینخیال بت پرستی

بت صورت پرستی در میانه

نخواهد ماند این بت جاودانه

شعر در مورد بت پرستی

بت پرستی میکنی در دیر تو

وین همه گردان شده در سیر تو

بت پرستی میکنی ای بی خبر

هر زمان بر صورتی داری نظر

شعر بت پرست معین

در آب و آینه بینی همیشه صورت خویش

که آفتاب پرستی و بت پرستی همه

همه ولایت روی تو یاغی ست

مگر سواد خطه تو اندکی قلمی

شعر بت پرستان

بت پرستی ز می پرستی به

مردن غافلان ز مستی به

جود نیکست وجود مستان بد

هوشیاری ز مست مستان بد

شعری درباره بت پرستی

نعل وارون رهنوردان را حصار آهن است

در لباس بت پرستی حق پرستی می کنیم

ما به حرف تلخ از آن لبهای میگون قانعیم

از تنک ظرفی به بوی باده مستی می کنیم

شعر شده ام بت پرست تو

خواهی که کسی شوی زهستی کم کن

ناخورده شراب وصل مستی کم کن

با زلف بتان دراز دستی کم کن

بت را چه گنه تو بت پرستی کم کن

شعر بت پرستم

دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود

بت پرستی را در خدمت بت یاری بود

کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت

که از او هر رگ من رشته زناری بود

متن شعر بت پرست

حقیقت بت پرستست آنکه در خود هست پندارش

برست از بت پرستی چون در پندار دربندد نباشد

مرد هر مردی که او دستار بر بندد

نباشد گبر،هرگبر که او زنار بربندد

شعر در مورد بت پرستی

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد طوطی

شعر در مورد طنز

شعر در مورد تربیت

شعر در مورد عصبانیت

شعر در مورد تدبیر

  • ولی قره چلو

گلچین اشعار عاشقانه محمدرضا طاهری

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۲ ق.ظ

اشعار محمدرضا طاهری

اشعار محمدرضا طاهری ،اشعار محمدرضا طاهری،شعر محمدرضا طاهری،اشعار حاج محمد رضا طاهری،متن اشعار محمد رضا طاهری،اشعار مداحی محمد رضا طاهری،مجموعه اشعار محمد رضا طاهری،متن اشعار مداحی محمد رضا طاهری،متن اشعار فاطمیه محمدرضا طاهری،کتاب شعر محمدرضا طاهری،متن شعر محمد رضا طاهری،شعر حاج محمدرضا طاهری،شعر مداحی محمد رضا طاهری،شعر خوانی محمد رضا طاهری،شعر های محمدرضا طاهری،شعری از محمد رضا طاهری،متن اشعار حاج محمد رضا طاهری،اشعار محرم حاج محمد رضا طاهری،متن اشعار شب اول محرم حاج محمد رضا طاهری،متن اشعار شب چهارم محرم حاج محمد رضا طاهری

اشعار محمدرضا طاهری

در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محمدرضا طاهری را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد

تنهایی من تاول بدخیم بزرگی ست

بیرون زده از پوست خشک لحظاتم

زخمی که چنان ریشه دوانده ست که گویی

خون می خورد از ژرف ترین لایه ی ذاتم

من حادثه ای تلخم و غمبار که رخ داد

در یک شب توفانی و داغ از دهه ی شصت

حالا که از آن شب سه دهه می گذرد، شهر

در رنج و هراس است هنوز از تبعاتم

هرگز دلم از عشق نشد زنده و هرگز

چیزی ز دوامم ننوشتند به عالم

پیشانی من سنگ مزاری ست که بر آن

ثبت است از آن اول تاریخ وفاتم

ای دخترکان گل و آئینه و خورشید

دل بر من دلمرده ی مصلوب نبندید

من میوه ای از شاخه ی خشکیده ی مرگم

جاری ست دم مرگ در اندام حیاتم

تنهایی من سهم من از اصل خودم بود

گم کرده ام امروز خود واقعی ام را

شاید هم از این روست که این تاول بدخیم

بیرون زده از سطر به سطر صفحاتم

اشعار محمدرضا طاهری

آمد به روی صحنه و چرخی زد، تا بازتاب وضع جهان باشد

بازیگری که مثل جهان می‌خواست در بی ثباتی و دوران باشد

شماطه مقیّدِ یک «ساعت»، او را به یاد عاقبتش انداخت

آن دم که در شمایل یک آونگ، یادآور زوال زمان باشد

وقتی جنون به جان دلش افتاد، خود را جدا ز کار جهان می‌خواست

پس کور کرد پنجره‌ها را تا هر چار فصل خانه خزان باشد

دست از تمام مشغله ها برداشت، دستی به دورِ گردن مرگ انداخت

رگ را به تیغ تشنه تعارف کرد، تا زندگی پر از هیجان باشد

خود را که ناگزیر به دار آویخت، سقف و ستون صحنه به رویش ریخت

بازیگری که پرده ی آخر را، تصمیم داشت در نوسان باشد

متن اشعار شب اول محرم حاج محمد رضا طاهری

شعر جوشید و بر زبان آمد ، از گلو استخوان درآوردند

شعر من بافه های ذهنم نیست ، زخم هایم زبان درآوردند

آهِ مستانه ام که بالا رفت ، باده از آسمان شب بارید

مردمِ بسته چتر وا کردند ، عاشقان استکان درآوردند

می نویسم، اگرچه می دانم ، شعرها نانوشته ناب ترند

حرف های دلم تباه شدند ، تا سر از این دهان درآوردند

خواستم با سکوت و دم نزدن ، حرمت دوستی نگه دارم

دشمنان زیرکانه از دهنم ، “شِکوه از دوستان” درآوردند

دشمنی های دوستان این سو ، دوستی های دشمنان آن سو

دوستان دشنه در دلم کردند ، دشمنان داستان درآوردند

*

زیر آوار درد های خودم ، مدّتی مرده بودم اما باز

دست های تو از دل آوار ، جسدی نیمه جان درآوردند

متن اشعار مداحی محمد رضا طاهری

خیره خیره چشم‌های خسته ی خوش‌باوران

محو دلقک‌بازی هر روزه ی بازیگران

ترس دل‌ها را تصرّف کرده و امّید نیست

کارگر باشد بر آنها تیرِ چشم دلبران

مست‌ها فرجامشان مرگ است وقتی جام‌ها

پر شد از ترکیب تلخی از شراب و شوکران

ظلمت از یک سو، سکوت از سوی دیگر، بسته اند

باز پیمان اخوّت بین کوران و کران

عاشقان بی‌تاب آیاتند و دست روزگار

می‌زند آوازهاشان را به چوب خیزران

ابرها بی‌مایه و خاک بیابان مشتعل

تشنه‌ها مأیوس از برگشتن آب‌آوران

سوء ظن آنقدر جاری شد که جای شبهه نیست

رو بپوشانند اگر روزی زنان از شوهران

فرصتِ پرواز کردن‌ها همین حجم قفس

وسعتِ آوارگی ها بیکران در بیکران

بس که شهر از زندگی خالی ست گویی سالهاست

کودکانی مرده می‌زایند خیل مادران

*

گرچه یاران غافلند از دست گیری، دوستان !

چشم بردارید از از دست و دهان دیگران

متن اشعار فاطمیه محمدرضا طاهری

چون خواسته در لحظه ی دیدار بمیرم

ای کاش به جان کندن بسیار بمیرم

من مست به دنیای شما آمده بودم

تقدیر بر آن نیست که هشیار بمیرم

چون سایه به بی مهری خورشید عجینم

غم نیست که در لحظه ی دیدار بمیرم

بیمارِ تو ام ، درد به جز عشق ندارم

عشق است!… رهایم کن و بگذار بمیرم

اشعار حاج محمد رضا طاهری

کمی شتاب کن ای مرگ ناگهانی من

که تلخ می گذرد دوره ی جوانی من

مرا چگونه بریدی و دوختی ای عمر ؟

که خون نمی چکد از زخم زندگانی من

هنوز زهر خودت را نریختی ، هرچند

به لحظه های تو آغشته مرگ آنی من

مرا میان هزاران غریبه گم کردی

نشسته ای به تماشای بی نشانی من

*

به محض اینکه به دریا زدیم توفان شد

بگو کجا برود روح بادبانی من ؟

متن اشعار محمد رضا طاهری

چشم هایم دچار تشویشند ، نوری از هیچ سو نمی‌بینم

جز تصاویر تار پشت سرم ، چیزی از روبرو نمی‌بینم

در من این ازدحام و همهمه چیست؟  تو بگو که رفیق من بودی!

من کسی را در این جهان شلوغ ، مثل تو راستگو نمی بینم

اشک هایم تمام شد، حالا ، تو بیا گریه کن که من دیگر

ردّی از بغض های نشکسته ، در مسیر گلو نمی بینم

گفتی از دردهات تا من هم  حرف دل را بگویم، اما نه…

تو بگو از غمم که من خود را  مرد این گفتگو نمی‌بینم

غصّه خوردی که اشک هایم را ، همه دیدند و آبرویم رفت

من که در چشم‌های این مردم ، قطره ای آبرو نمی‌بینم

عشق یک مصحف مقدس بود ، هر کسی دست زد به خطی از آن

من که در بین این همه عاشق ، یک نفر با وضو نمی بینم

گفتی آن تکسوار می‌آید ، با خبرهای خوب، از این راه…

چه شد آن تکسوار؟  راه کجاست؟  خبر خوب کو؟  نمی‌بینم!

اشعار مداحی محمد رضا طاهری

دست‌های مرا تماشا کن ، از تنم سوی تو گریزانند

راز این انزجار جاری را ، رودهای رمیده می‌دانند

با دو انگیزه راه می‌افتند: شوق دریا و انزجار از کوه

کف زنان می‌روند و یکسره از شادی مرگِ خود خروشانند

کاشکی در زمین فرو بروند ، یا به بالای کوه برگردند

رودهایی که در سفر یک‌دم ،از تکاپوی خود پشیمانند

من ولی لحظه ای نمی‌خواهم  صاحب دست‌های خود باشم

بر تن مردمان مرده ی شهر مثل این دست‌ها فراوانند

*

رودهای رمیده را بنگر ، دست‌های مرا به یاد آور

دست من نیست… ای تنت دریا!دست‌ها بر تنم نمی‌مانند

شعر مداحی محمد رضا طاهری

من مرثیه ام،  شور به پا کن، غزلم کن

با تلخ ترین بوسه ی دنیا عسلم کن

دیوانه چو من ، عاشق روی تو ، زیاد است

یک بوسه بده مثل لبت بی بدلم کن

آشفته ترین رودم و از خویش گریزان

آواره ی آغوشِ تو دریا !… بغلم کن !

غم جان قلم را به لب آورد و غزل شد

لبخند بزن ، وای به حال غزلم کن

اشعار محرم حاج محمد رضا طاهری

چگونه می‌توان بی عشق و آتش زیست پروانه ؟

دلیل این همه آتش پرستی چیست پروانه ؟

ببین مجنون به شوقت ترکِ لیلا کرده اما من

دلم را هیچ از این دیوانه پروا نیست پروانه !

به هر سو سر بچرخانم تو را بی‌نام می‌خوانم

بگو آن زن که می‌آید به سویم کیست؟… پروانه؟!

تنت داغ است مثل شعله‌های سرکش دوزخ

که می‌گوید جهنم جای خوبی نیست پروانه ؟!

قرار روز دیگر را همین حالا معیّن کن

جهان بعد از وداع ما نخواهد زیست پروانه !

مجموعه اشعار محمد رضا طاهری

اگرچه عاقبت از آنِ گور خواهم شد

شهاب وار پس از مرگ ، نور خواهم شد

شبیه دفتر اشعارِ عاشقی گمنام

هزار سال پس از این مرور خواهم شد

به شوق بوسه ی نمناکی از لب دریا

سوار رود از این چشمه دور خواهم شد

گلایه از دل بی طاقتم مکن اینقدر

کنار تو که رسیدم صبور خواهم شد

کتاب شعر محمدرضا طاهری

رسیده آخر اسفند و رو به پایانم

قسم نده !  که به جان تو هم نمی مانم

تو و جهان و همه مردمش عوض شده اید

و من هنوز همان شاعر پریشانم

چگونه با تو بمانم؟  بهار نزدیک است

تو بوته ی گل سرخی و من زمستانم

تو پیش من سخن از روز جشن می گویی

من از تقارن عید و عزا گریزانم

شبی که ماه به بالای شهرمان برسد

من آسمانی ام و تو… تو را نمی دانم !

متن اشعار حاج محمد رضا طاهری

وقتی که ردپای تو در سبزه زار نیست

این سبزه های از سر عادت بهار نیست

ماهی به روز سیزدهم هم نمی رسد

از عید هیچ خاطره ای ماندگار نیست

امسال، سالِ فاصله و بیقراری است

دیگر قرار هر شبمان برقرار نیست

این بوسه مثل بوسه ی آن روزها نبود

دیریست لاله های لبت داغدار نیست

گل از برای زینت زلفت خریده ام

این گل برای زینت سنگ مزار نیست

متن شعر محمد رضا طاهری

گفتی : خداحافظ

جوابت را ندادم

شب اینچنین تقدیر تلخم را رقم زد

تا از تب ممتدّ تنهایی نمیرم

“شب”  عابری شد،

ساعتی با من قدم زد…

تاریکی محض خیابان های تهران

تصویر چشمان تو را در ذهنم آورد

یک جویبار خونی از هر چشم جوشید

شاعر در آن جریان بی جوهر قلم زد

گفتم : خداحافظ

هوا تاریک تر شد

آن جویبار خسته چون رودی خروشید

شاعر

خودش را

در مسیر رود

انداخت

دل از خیابان کَند و بر دریای غم زد…

شعر حاج محمدرضا طاهری

به او که گریستن را به من بخشید…

تجریش بی تو جای خوبی نیست ، “دربند” زندان من است انگار

رودی که در دامان آن جاری ست ، اشک فراوان من است انگار

*
من با تو طول این خیابان را  هر ثانیه صد بار طی کردم

وقتی تو باشی نقشه این شهر ، نقشی به فنجان من است انگار

من پشت شیشه در شلوغی‌ها ، از دور می‌بینم تو را در دود

در آن قرار عصرگاهی، آه!  خورشید مهمان من است انگار

وقتی که با من روی جدول‌ها ، بادستهای باز… با لبخند…

مغرور و سرخوش راه می‌آیی ، دنیا به فرمان من است انگار

*
افسوس… چون پروانه ای، لبخند پرواز کرد از روی لب‌هامان

لبخند من جان تو بود انگار ، لبخند تو جان من است انگار

یک هفته بعد از آخرین دیدار ، خط می کشم بر هرچه می خواهم

خط می کشم بر هرچه هستم… آه!  این خط پایان من است انگار

شعر خوانی محمد رضا طاهری

شبیه گردوی روی گنبد ، نشسته بر شانه های من سر

تلو تلو می خورم ولیکن ، جدا نمی گردد از بدن سر

اگرچه تا گردنم فرو شد ، به باتلاقی به نام «بودن»

امیدوارم هنوز در دل ، که مانده پاکیزه از لجن سر

غزل غریبانه در گلویم ، نشسته در انتظار آن دم

که دل به دیوانه ای ببندم ، درآرد از نعره های من سر

کسی درونم نشسته جز من ، به عشق می خواندم ، به رفتن

مدام می گویدم – مطنطن-  ، بزن به این سنگ سر شکن سر

برای من عشق مثل دریا  عمیق و آبی ست، پاک و پیدا

بیا به این بی کرانه اما ، به او بزن دل ، به او مزن سر

شکایتی از کسی ندارم ، فقط بیا تا کمی ببارم

بیا که بر دامنت گذارم ، دوباره غرقِ گریستن سر

زمان تدفین پیکر من ، بیا و بنشین کنار نعشم

برای دیدار توست شاید ، که مانده بیرون از این کفن سر

اشعار محمدرضا طاهری

پرنده ای که به این سینه راه پیدا کرد

غم تو بود که در من پناه پیدا کرد

دلم اگرچه نجیبانه صبر پیش گرفت

به خلوتِ تو سرانجام راه پیدا کرد

دلم که کاشف پنهان ترین حقیقت هاست

درون سینه ی سنگ تو آه پیدا کرد

*
خدا ز شوخی آدم هنوز در عجب است

که در بهشت برین هم گناه پیدا کرد

شعر های محمدرضا طاهری

دوستان ! کافی ست ماتم ، اندکی مسرور تر

کیست از من در میان جمعتان رنجور تر ؟

هی نمک می ریزد این دلشوره بر زخم دلم

بردلم ، این تُنگِ از هفتاد دریا شور تر

شهر آشوب است ، کس درد آشنای خلق نیست

هرکه با وضع زمان بیگانه تر ، مشهور تر

محتسب ها در لباس می فروشان در کمین

مست ها ! هشیار باشید ، اندکی مستور تر

مرغکان ! سیمرغ بالاتر از این ها می پرد

“قاف” کافی نیست ، باید رفت جایی دور تر

اشعار محمدرضا طاهری

بیشتر بخواهید :

شعر در مورد حق و باطل

شعر در مورد خداشناسی

شعر در مورد حبیب بن مظاهر

شعر در مورد حیدر کرار

شعر در مورد فهم و شعور

  • ولی قره چلو

گلچین اشعار عاشقانه محمدرضا عالی پیام

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۲ ق.ظ

اشعار محمدرضا عالی پیام

اشعار محمدرضا عالی پیام ،شعر محمدرضا عالی پیام،اشعار محمدرضا عالی پیام،شعر محمدرضا عالی پیام هالو،شعرهای محمدرضا عالی پیام،شعر محمد رضا عالی پیام خلیج فارس،شعر از محمدرضا عالی پیام ( هالو)،شعر محمدرضا عالی پیام،مجموعه اشعار محمدرضا عالی پیام،دانلود اشعار محمدرضا عالی پیام،دانلود شعرهای محمدرضا عالی پیام،شعر های محمدرضا عالی پیام هالو،شعر طنز محمد رضا عالی پیام هالو،شعر سید محمد رضا عالی پیام هالو،متن شعر محمد رضا عالی پیام هالو،شعر ترسوها از محمد رضا عالی پیام (هالو )،شعر محمد رضا عالی پیام در مورد هالو،اشعار محمدرضا عالی پیام آپارات،متن شعرهای محمد رضا عالی پیام

اشعار محمدرضا عالی پیام

در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محمدرضا عالی پیام را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد

شبی رنجیده خاطر شد ز من یار
نثارم کرد نامربوط بسیار
 
که: «من شایسته ی شاهنشهانم
نه مثل تو گدای کوچه بازار
 
کسی مثل سزار امپراطور
و یا سلطان ایرانی خشایار
 
مرا بهرام و کیکاووس لایق
جم و خاقان و اسکندر سزاوار
 
اسیر خال من جمشید و بیژن
تزار روس در مویم گرفتار
 
اگر بودم زمان خسرو پرویز
کجا می گشت شیرین را خریدار
 
اگر قیصر مرا می یافت ، می کرد
خراج ملک خود را بر من ایثار
 
مرا می دید اگر شاه بخارا
خودش را روز و شب می کُشت صد بار
 
کجا بودی ببینی می شدم من
زن عقدیّ نادرشاه افشار
 
ز من می کرد فوری خواستگاری
نشانی داشت گر محمود سردار
 
مرا  گر ناصرالدین شاه می جست
برایش سوگلی بودم به دربار
 
مرا می برد با خود چین و ماچین
بدون شک امیر قوم تاتار
 
بله ، تیمور لنگ از عشق رویم
پیاده می دوید از ری به خوانسار…» 
 
به او گفتم : «همه شاهان فدایت
به جز آقا محمد خان قاجار
 
در آن تاریخ کاندر  جزوه ی تست
شده عاشق روی عاشق تل انبار
 
همان بهتر در این دور و زمانه
شه و شاهی بر افتاده به ناچار
 
و گرنه جنگ هفتاد و دو ملت
به پا می گشت و می شد کشت و کشتار
 
برای سومین جنگ جهانی
بوَد کافی قر و قمبیلِ سرکار»

اشعار محمدرضا عالی پیام

ما بنا بود از همه دنیا رها شیم، ما رو باش

ضد روسیه و چین و امریکا شیم، ما رو باش

ما می‌خاسّیم پسر شجا باشیم، اما نشد

 

حالا مجبوریم تو مزرعه حنا شیم، ما رو باش

ما بنا بود رو زمین جانشین خدا بشیم

 

بعدشم بریم بالا خود خدا شیم، ما رو باش

ما که آفتابه مسی بودیم، حالا چی؟ حلبی

 

کی بودش می‌گف بیاین بریم طلا شیم؟ ما رو باش

ما قرار بودش مدیریت کنیم یه دنیا رو

 

حالا باس به این قرارمون بشاشیم، ما رو باش

تو بگو کی فکر شو می‌کرد یه روزی این جوری

 

مث مشت رسوا از هم دیگه وا شیم، ما رو باش

مایی که بنا بودش سیمرغ آسمون باشیم

 

مثه بادبادک توی هوا رها شیم، ما رو باش

مایی که هر کدوم از کوه احد گنده تریم

 

حالا مجبوریم تو انفرادی جا شیم، ما رو باش

ما می‌خاسّیم پامونو رو فرق عالم بذاریم

 

کی گمون می‌کرد یه روز پا در هوا شیم، ما رو باش

سی ساله داریم می‌گیم: اینارو باش، اونا رو باش

 

حالا مجبوریم پیش همونا تا شیم، ما رو باش

یکی نیس بگه آخه تو که پیزیشو نداری

 

این همه زور زدی تا یه لا قبا شیم؟ ما رو باش

مایی که تمدن سه چار هزار ساله داریم

 

حالا باس دچار این خنگ خلا شیم؟ ما رو باش

چرا باس ما که بلن نظر بودیم، آقا بودیم

 

حالا یارانه بگیر بی نوا شیم، ما رو باش

این همه نفتی که زیر پا مونه، کجا می‌ره؟

 

که ما باس صاحب این همه گدا شیم، ما رو باش

ما که باور می‌کنیم عکسو توی ماه، بایدم

 

اسیر هاله‌ی نور و این چیزا شیم، ما رو باش

ما که منگل و مشنگیم به خدا حقمونه

 

از تو چاله در بیایم و توی چا شیم، ما رو باش

هی شیکر رو با نمک قرقاطی خوردیم تا شاید

مثه هالو شاعر پرت و پلا شیم، ما رو باش

شعر محمدرضا عالی پیام

از چنین فرصتی که ساخته‌ای

من که بردم، ولی تو باخته‌ای

من اگر پیرم و به زنجیرم

تو شدی خط خطی و من شیرم

از قضا یا قدر هر آن چه که بود

تو ضرر کرده ای و هالو سود

جان من مثل دفعه‌ی ماضی

باز هم اشتباه کن قاضی

باز هم جان استر و یابو

حال گیری کنید از هالو

شعر محمدرضا عالی پیام هالو

دل گرو بستم به یار چین و ماچین

گوش چینى، گونه چینى، سینه چینى، چانه چینى

تا گرفتم جام مى از نرگس چشمان مستش

چشم چینى، مست چینى، نرگس مستانه چینى

خرقه رهن خمره در سوداى پیمانه نمودم

خرقه چینى، خمره چینى، باده و پیمانه چینى

همچو شانه گم شدم در پیچ و تاب چین زلفش

چین که چینى، زلف چینى، تاب چینى، شانه چینى

شمع و گل با بلبل و پروانه جمعند و غزلخوان

گل که چینى، شمع چینى، بلبل و پروانه چینى

زاهدا باشد قبول درگه حق تا که باشد

مهر با سجاده چینى، سبحه‌ى صد دانه چینى

شیخ اگر چه گفت استقلال و نه شرقى و نه غربى

لیک نعلین و قبا و شال روى شانه چینى

رفت اعرابى به ترکستان و ما چین جاى کعبه

قبله چینى، پرده چینى، سنگ‌هاى خانه چینی

نه فقط اسباب لوکس زندگى مانند ضبط و

فرش و فاکس و گاز و میز و پنکه و رایانه چینى

بلکه شورت و مایو چینى، لنگ چینى، لیف چینى

نوره و سدر و حنا، کافور مُرده‌خانه چینى

گر چه در صنعت ربودیم از اروپا گوى سبقت

پیچ چینى، مهره چینى، تسمه و دندانه چینى

پیک چینى، کاسه‌ى ماست و خیار و بطر چینى

نشئه چینى، مست چینى، نعره‌ى مستانه چینى

منقل و تریاک چینى، انبر و وافور چینى

من خلاصه مى‌کنم، هر چیز عشقولانه چینى

آن چه مى‌باشد زنانه لیک نتوانم بگویم

یا چه فرقى مى کند؟ نوع دگر مردانه چینى

اى خدا ترسم بهشتت نیز باشد چینى از دم

جوى شیر و شهد چینى، حورى فتانه چینى!

پس اگر این است، هالو، در جهنم نیز باشد

قیر چینى، قیف چینى، نیم سوز به این کلفتى و به این درازى با

مار و عقرب و گرز آتشین و تازیانه چینى…!!

اشعار محمدرضا عالی پیام

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد تپش قلب

شعر در مورد حبس

شعر در مورد آذرخش

شعر در مورد شکر نعمت

شعر در مورد صلح جهانی

  • ولی قره چلو

گلچین اشعار عاشقانه محمدرضا آقاسی

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۲ ق.ظ

اشعار محمدرضا آقاسی

اشعار محمدرضا آقاسی ،شعر محمدرضا آقاسی،اشعار مرحوم محمدرضا آقاسی،اشعار حاج محمدرضا آقاسی،متن اشعار محمد رضا آقاسی،کتاب اشعار محمدرضا آقاسی،اشعار زیبای محمد رضا آقاسی،مجموعه اشعار محمدرضا آقاسی،اشعار صوتی محمد رضا آقاسی،شعر محمدرضا آغاسی،شعر های محمد رضا آقاسی،دانلود شعر محمدرضا آقاسی،متن شعر محمدرضا آقاسی،شعر خوانی محمد رضا آقاسی،دیوان شعر محمد رضا آقاسی،کتاب شعر محمد رضا آقاسی،شعر زنده یاد محمدرضا آقاسی،اشعار مرحوم محمدرضا آغاسی،مجموعه اشعار مرحوم محمدرضا آقاسی

اشعار محمدرضا آقاسی

در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محمدرضا آقاسی را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد

ساقی امشب باده از بالا بریز

باده از خم خانه مولا بریز

باده ای بی رنگ و آتشگون بده

زانکه دوشم داده ای افزون بده

ای انیس خلوت شبهای من

می چکد نام تو از لبهای من

محو کن در باده ات جام مرا

کربلایی کن سرانجام مرا

یا علی، درویش و صوفی نیستم

فاش می گویم که کوفی نیستم

موجها را می شناسی مو به مو

شرحی از زلف پریشانت بگو

باز کن دیباچه توحید را

تا بجوید ذره ای خورشید را

یا علی بار دگر اعجاز کن

مشتهای کوفیان را باز کن

باز کن چشمان نازآلوده را

بنگر این چشم نیاز آلوده را

شاهد اقبال در آغوش کیست؟

کیسه نان و رطب بر دوش کیست؟

کیست آن کس کز علی یادی کند؟

بر یتیمان من امدادی کند؟

دست گیرد کودکان درد را

گرم سازد خانه های سرد را

شد زمین لبریز مسکین و یتیم

ما گرفتار کدامین هیأتیم

با یتیمان چاره “لاتقهر” بود

پاسخ سائل “ولا تنهر” بود

دست بردار از تکبر وز خطا

شیعه یعنی جود و احسان و عطا

یا علی، امروز تنها مانده ایم

در هجوم اهرمن ها مانده ایم

یا علی، شام غریبان را ببین

مردم سر در گریبان را ببین

گردش گردونه را بر هم بزن

زخمهای کهنه را مرهم بزن

حیدرا یک جلوه محتاج توأم

دار برپا کن که حلاج توأم

جلوه ای کن تا که موسایی کنم

یا به رقص آیم مسیحایی کنم

یک دو گام از خویشتن بیرون زنم

گام دیگر بر سر گردون زنم

گام بردارم، ولی با یاد تو

سر نهم بر دامن اولاد تو

شیعه یعنی شرح منظوم طلب

از حجاز و کوفه تا شام و حلب

شیعه یعنی یک بیابان بی کسی

غربت صد ساله بی دلواپسی

شیعه یعنی صد بیابان جستجو

شیعه یعنی هجرت از من تا به او

شیعه یعنی دست بیعت با غدیر

بارش ابر کرامت بر کویر

شیعه یعنی عدل و احسان و وقار

شیعه یعنی انحنای ذوالفقار

از عدالت گر تو می خواهی دلیل

یاد کن از آتش و دست عقیل

جان مولا حرف حق را گوش کن

شمع بیت المال را خاموش کن

این تجملها که بر خوان شماست

زنگ مرگ و قاتل جان شماست

شیعه یعنی وعده ای با نان جو

کشت صد آیینه تا فصل درو

شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر

بین نان خشک خود با یک اسیر

گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم

از قلم نقش مرکب خوانده ایم

سوره ها خواندیم بی وقف و سکون

کس نشد واقف به سر “یسطرون”

تا به کی در لفظ مانی همچو من

سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن

شیعه یعنی عشقبازی با خدا

یک نیستان تکنوازی با خدا

شیعه یعنی هفت خطی در جنون

شیعه توفان می کند در کاف و نون

شیعه یعنی تندر آتش فروز

شیعه یعنی زاهد شب، شیرروز

شیعه یعنی شیر، یعنی شیر مرد

شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد

شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف

شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف

شیعه یعنی سابقون السابقون

شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون

شیعه باید آبها را گل کند

خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولیاست

کربلا بارزترین منظور ماست

شیعه یعنی بازتاب آسمان

بر سر نی جلوه رنگین کمان

شیعه یعنی امتزاج نار و نور

شیعه یعنی رأس خونین در تنور

شیعه یعنی هفت وادی اضطراب

شیعه یعنی تشنگی در شط آب

شیعه یعنی دعبل چشم انتظار

می کشد بر دوش خود چل سال دار

شیعه باید همچو اشعار کمیت

سر نهد برخاک پای اهل بیت(ع)

یا فرزدق وار در پیش هشام

ترک جان گوید به تصدیق امام

مادر موسی که خود اهل بلاست

جرعه نوش از باده جام بلاست

در تب پژواک بانگ الرحیل

می نهد فرزند بر دامان نیل

نیل هم خود شیعه مولای ماست

اکبر اوییم و او لیلای ماست

اشعار محمدرضا آقاسی

سلام بر تو و نیزه ای که حامل توست

به محملی که درونش تمامی دل توست

سلام بر تو بر زلف عنبر افشانت

نگاه غم زده ی زینب پریشانت
—————————————-
دشت پر از ناله و فریاد بود

سلسله بر گردن سجاد بود

فصل عزا آمد و دل غم گرفت

خیمه دل بوی محرم گرفت

زهره منظومه زهرا حسین

کشته افتاده به صحرا حسین

دست صبا زلف تو را شانه کرد

بر سر نی خنده مستانه کرد

چیست لب خشک و ترک خورده ات

چشمه ای از زخم نمک خورده ات

روشنی خلوت شبهای من

بوسه بزن بر تب لبهای من

تا زغم غربت تو تب کنم

یاد پریشانی زینب کنم

آه از آن لحظه که بر سینه ات

بوسه نشاندند لب تیرها

آه از آن لحظه که بر سینه ات

بوسه نشاندند لب تیرها

آه از آن لحظه که بر پیکرت

زخم کشیدند به شمشیرها

آه از آن لحظه که اصغر شکفت

در هدف چشم کمانگیر ها

آه از آن لحظه که سجاد شد

همنفس ناله زنجیر ها

قوم به حج رفته به حج رفته اند

بی تو در این بادیه کج رفته اند

کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست

آینه ای مثل تو بی رنگ نیست

آینه رهگذر صوفیان

سنگ نصیب گذر کوفیان

کوفه دم از مهر و وفا می زدند

شام تو را سنگ جفا می زدند

کوفه اگر آینه ات را شکست

شام از این واقعه طرفی نبست

کوفه اگر تیغ و تبرزین شود

شام اگر یکسره آذین شود

مرگ اگر اسب مرا زین کند

خون مرا تیغ تو تضمین کند

آتش پرهیز نبرد مرا

تیغ اجل نیز نبرد مرا

بی سر و سامان توام یا حسین

دست به دامان تو ام یا حسین

جان علی سلسله بندم مکن

گردم از خاک بلندم مکن

عاثقبت این عشق هلاکم کند

در گذر کوی تو خاکم کند

تربت تو بوی خدا می دهد

بوی حضور شهدا می دهد

مشعر حق عزم منا کرده ای

کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای

تیر تنت را به مصاف آمدست

تیغ سرت را به طواف آمدست

چیست شفابخش دل ریش ما

مرحم زخم و غم و تشویش ما

چیست به جز یاد گل روی تو

سجده به محراب دو ابروی تو

بر سر نی زلف رها کرده ای

با جگر شیعه چه ها کرده ای

باز که هنگامه برانگیختی

بر جگر شیعه نمک ریختی

کو کفنی تا که بپوشم تنت

تاگیرم دامنه ی دامنت

شعر محمدرضا آقاسی

به جز دست علی مشکل گشا کیست

کلید کنت و کنز مخفیا کیست

کسی جز او توانایی ندارد

که زخم شیعه را مرحم گذارد

غدیر ای باده گردان ولایت

رسولان الهی مبتلایت

ندا آمد زمحراب سماوات

به گوش گوشه گیران خرابات

رسولی کز غدیر خم ننوشد

ردای سبز بعثت را نپوشد

تمام انبیا ساغر گرفتند

شراب از ساقی کوثر گرفتند

علی ساقی رندان بلاکش

بده جامی که می سوزم در آتش

مرا آیینه ی صدق و صفا کن

تجلی گاه نور مصطفی کن

اشعار مرحوم محمدرضا آقاسی

الا ساقی مستان ولایت

بهار بی زمستان ولایت

از آن جامی که دادی کربلا را

به نوشان این خراب مبتلا را

چنان مستم کن از یکتا پرستی

که از آهم بسوزد کل هستی

هزاران راز را در من نهفتی

ولی در گوش من اینگونه گفتی

ز احمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندر این یک میم غرق است

یقینا میم احمد میم مستی ست

که سر مست از جمالش چشم هستی ست

زاحمد هردو عالم آبرو یافت

دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت

اگر احمد نبود آدم کجا بود

خدا را آیه ای محکم کجا بود

چه می پرسند کاین احمد کدام است

که ذکرش لذت شرب مدام است

همان احمد که آوازش بهار است

دلیل خلقت لیل و نهارست

همان احمد که فرزند خلیل است

قیام بتشکنها را دلیل است

همان احمد که ستار العیوب است

دلیل راه و علام الغیوب است

همان احمد که جامش جام وحی است

به دستش ذوالفقار امر و نهی است

همان احمد که ختم الانبیا شد

جناب کنت و کنز مخفیا شد

همان اول که اینجا آخر آمد

همان باطن که بر ما ظاهر آمد

همان احمد که سرمستان سرمد

بخوانندش ابوالقاسم محــــــــــــــــــمد (ص)

محمد میم و حا ء و میم و دال است

تدارک بخش عدل و اعتدال است

محمد رحمه للعالمین است

کرامت بخش صد روح الامین است

محمد پاک و شفاف و زلال است

که مرات جمال ذوالفقار است

محمد تا نبوت را برانگیخت

ولایت را به کام شیعیان ریخت

ولایت باده ی غیب و شهود است

کلید مخزن سر وجود است

محمد با علی روز اخوت

ولایت را گره زد بر نبوت

محمد را علی آینه دارد

نخستین جلوه اش در ذوالفقار است

اشعار حاج محمدرضا آقاسی

کاش می شد همره باد صبا

پر کشم تا آستان مجتبی

گوش بسپارم به آه و ناله اش

شکوه های داغ چندین ساله اش

شکوه ها از تلخی زخم زبان

تلخ تر از امت نامهربان

ساقی امشب ساغر زهری بده

لطف پنهان در دل قهری بده

عاقبت زخم زبانم می کشد

امت نامهربانم می کشد

متن اشعار محمد رضا آقاسی

میرسد از راه مردی از دیار آشنایی

بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی

روشنایی مو دهد خورشید را برق نگاهش

می گزارد آسمان هر روز پیشانی به راهش

می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار

لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

اشعار زیبای محمد رضا آقاسی

نمی دانم چه در سر دارم امشب

زدم بر سیم آخر دیگر امشب

زآهم صد هزاران ناله خیزد

بیابان در بیابان لاله خیزد

مجموعه اشعار محمدرضا آقاسی

زموج ناله ام عرش الهی

شود در بحر حیرت همچو ماهی

اگز آه می کشم طوفان برآید

امان از آتشی کز جان برآید

اشعار صوتی محمد رضا آقاسی

بسوزاند زمین وآسمان را

نگه دارد تکاپوی زمان را

یکی گوید سرا پا عیب دارم

یکی گویدزبا از غیب دارم

دیوان شعر محمد رضا آقاسی

نمی دانم چه هستم هرچه هستم

قلم چون تیغ می رقصد به دستم

نه دعبل نه پرزتک نه کمیتم

ولیکن خاک پای اهل بیتم

مجموعه اشعار مرحوم محمدرضا آقاسی

حیدرا یک جلوه محتاج توام دار بر پکن که حلاج توام

جلوهای کن تا که موسایی کنم یا به رقص آیم مسیحایی کنم

یک دو گام از خویشتن بیرون زنم گام دیگر بر سر گردون زنم

گام بردارم ولی با یاد تو سر نهم بر دامن اولاد تو

کتاب شعر محمد رضا آقاسی

این نماز و روزه و حج و زکات بی ولایت چیست غیر از منکرات

جز ولایت وادی ایمن کجاست ایمنی از شر اهریمن کجاست

بر ولای مرتضی مومن شوید کز عذاب قهر حق ایمن شوید

گفت احمد با علی بیعت کنید یا که در دین خدا بدعت کنید

بر ولای مرتضی کافر شدید؟ یا که از مولا مسلمان تر شدید؟

از چه رو چون کوفیان بی ولی خرده میگیرید بر کار علی

با علی در بدر بودن شرط نیست ای برادر نهروان در پیش روست

یا علی امشب تنور آماده کن امتت را امتحانی ساده کن

تا شود معلوم خاص الخاص کیست در دل دریای خون غواص کیست

شعر های محمد رضا آقاسی

مسلمان نمایان تکنکرات رهاوردتان چیست جز منکرات

شما گر نماینده ی مردمید چرا مات و مبهوت و سردرگمید

شمایی که دین را به نان میدهید کجا در ره عشق جان میدهید

نمایندگانی کزین امتند خدا باور و تشنه ی خدمتند

اگر خشم دینی ملایم شود بر این سرزمین غرب حاکم شود

دانلود شعر محمدرضا آقاسی

فضای باز یعنی بی حیایی در انظار عمومی خود نمایی

فضای باز یعنی نانجیبی تظاهر سازی و مردم فریبی

الا ای عارفان بی معارف جهالت پیشگان شبه عارف

اگر فرهنگتان فرهنگ دین است چرا آهنگتان کفر آفرین است

شما گر پیرو خط امامید چرا دلبسته ی میز و مقامید

که میدان داد این نوکیسه ها را حمایت کرد این ابلیسه ها را

سر افرازان برای سرفرازی ضرورت دارد آیا برج سازی

اشعار مرحوم محمدرضا آغاسی

هر روز به روز پیش می پیچم چون پیله به گرد خویش می پیچم

در دایره بی عبور میگردم افسوس که بی حضور میگردم

تا مرگ چگونه گام بردارم یا سر به کدام شانه بگذارم

هرگز نرسد به دامنت آهم آهم یعنی که دست کوتاهم

ماییم بهانه ی می و مستی اسرار درون هسته ی هستی

سریم و هزار پرده تو در تو صد وادیه طی نکرده رویارو

بر شاخه ی تاک آب میگردیم یک چله به خم شراب میگردیم

در خمره شراب خانگی داریم خضریم که جاودانگی داریم

ما چله به چله ی کمان بستیم تیریم که خود به خود زخود جستیم

صبحیم که در افق نمایانیم آغاز هزار خط پایانیم

در سرخترین دقایق افتادیم داغیم که بر شقایق افتادیم

بر دوش هزار زخم این جاده پیشانی ما به راه افتاده

هر چند که نقش بسته ی خاکیم لولاک لما خلقت الافلاکیم

هر چند چو قطره بی سر و پاییم ما قطره ی متصل به دریاییم

هر آینه در مقابل دریا رودیم روانه تا دل دریا

متن شعر محمدرضا آقاسی

مرا از غم به مشهد راه دور است اگر چه خواهرت سنگ صبور است

فدای عصمت معصومه گردم که ایوانش سراپا غرق نور است

مرغ دلم راهی غم میشود در حرم امن تو گم میشود

عمه ی سادات سلام علیک روح عبادات سلام علیک

کوثر نوری به کویر قمی آب حیات دل این مردمی

عمه ی سادات بگو کیستی فاطمه یا زینب ثانیستی

از سفر کرب و بلا آمدی یا که بدنبال رضا آمدی

من چه کنم شعله ی داغ تو را درد و غم شاه چراغ تو را

کاش شبی مست حضورم کنی با خبر از وقت ظهورم کنی

شعر خوانی محمد رضا آقاسی

این دو روز عمر مولایی شوید مرغ لیکن مرغ دریایی شوید

مرغ دریایی به دریا می رود موج برخیزد به بالا می رود

تا به کی در فکر آب و دانه اید غافل از قصاب صاحب خانه اید

این دو روز عمر مولایی شوید مرغ لیکن مرغ دریایی شوید

کتاب اشعار محمدرضا آقاسی

به کدامین سفر آواره و سرگردانید فرصتی کوچ سر قافله برگردانید

جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستید به غنائم که رسیدیم به ما پیوستید

کسی از پنجره ی بسته خروشی نشنید هر چه گفتیم که جنگ آمده گوشی نشنید.

اشعار محمدرضا آقاسی

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد دهه شصتی ها

شعر در مورد دهه محرم

شعر در مورد رسم عاشقی

شعر در مورد لباس سیاه

شعر در مورد آشفتگی 

  • ولی قره چلو

گلچین اشعار عاشقانه محمد بم

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۱ ق.ظ

اشعار محمد بم

اشعار محمد بم ،اشعار مدح محمد،اشعار مدح النبی محمد،اشعار مدح حضرت محمد،اشعار مدح الرسول محمد،اشعار مدح للنبی محمد،اشعار فی مدح محمد،اشعار فی مدح الرسول محمد،اشعار مدح محمد سهرابی،اشعار مدح امام حسین محمد سهرابی،اشعار مدح امام محمد باقر

اشعار محمد بم

در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محمد بم را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد

مردی درون آینه سیگار می کشد

دردی که از لوای محمد عظیمتر

با حلقه های دود به معراج می رود

از یک مسیر بازتر و مستقیمتر

اشعار محمد بم

مردی درون آینه اصلاح می کند

ریشی که از تمامی قرآن حجیمتر!

دارد به زعم خود به ملاقات می رود

با یک خدای بهتر و لابد کریمتر!

اشعار مدح محمد

مردی درون آینه مصلوب می شود

گویا که از عذاب خدا هم الیمتر

هر چند که هوای جهنم شده کمی

از تندباد داغ طبس هم نسیمتر!

اشعار زیبای محمد بم

مردی درون آینه در می کند زبان!

که از زبان فاخر حافظ فخیمتر!

بعدش تمام درد تو را زار می زند

تا من … و شعر و کل جهان می شویم تر…

شعر محمد بم

“کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود” 1

[وجود واژه ی گنگی ست بین بود و نبود.]

صحیح! در چمن آمد گل از فلان و فلان

و بعد سمبل زن شد برای شعر جهان!

زنی که عشق برایش دلیل را می جست

زنی که در ته دنیاش استکان می شست

و ریخت داخل سوراخ اشکهایش را

یواش… تا که مبادا کسی صدایش را

دلش برای کسی پای میز لک زده بود

دو تکه نان در طول اثر کپک زده بود

شعر زیبای محمد بم

هوای داغ که مثل همیشه خاکی بود

که آسمان از یک فصل سرد حاکی بود

و مرد! مرد که یک بره را چرا می برد

زنیـ/ ـکه در وسط پارکها چمن می خورد

نمانده چیز زیادی به وقت سلاخی

نمانده راه فراری به هیچ سوراخی

و او به رنگ چمن زار سبز می گردد

تمام هیکلش از ترس نبض می گردد

و مرد با نخ سیگار نی لبک می زد

دو دانه مغز درون اثر کپک می زد

شعر عاشقانه محمد بم

صدای ناله و تصویرهای مخدوشی

برای تولید صحنه ی هم آغوشی

درون کادر به قدر لزوم غم دارد

و ضمن اینکه بدانیم مرد هم دارد

که ریخت داخل سوراخ آب گرمی که…

برای خلق اثر در فضای تاریـ / ـکِ …

[درست است که این بیت توی بستر بود

ولی حقیقت از این نیز مبتذلتر بود!]

اشعار عاشقانه محمد بم

“کنون که می دمد از بوستان نسیمی خاص!” 2

نگاه زن به چمنهاست  از درون تراس

هنوز هم چیزی در اثر کپک می زد

و ارتفاع عمیقی که او محک می زد..

شعر زیبای محمد بم

پنکه ی اینگیلیسی ام چرخید

با نت و بولت  های اجنبی اش

جنگ جبری جیرجیرش بود

با  نت گریه های هر شبی اش

آخرش تکه تکه شد از درد

مرگ در کل شهر جاری شد

پنکه ی نازنینم از غصه

سمبل محض گریه زاری شد

می زنم لاف های آخر را

تووی این لحظه های بی امّید

هیچ از عمق چشم تو سر رفت

زیر گردی ری- بن ام لغزید

در پی تکه هاش می رفتم

مادرم اشک ریخت / پشت سرم

حرف زد سرنوشت، بالاجبار

راه افتادم از خودم کم کم

بوی مردی غریبه می آمد

رکس در راه انقلاب دوید

آتش و دود… چشمهایش سوخت

به گوزنی بدون شاخ رسید

دستی از پشت داشت می انداخت

بر سر لین  هام آتش را

بی خیال و شجاع رقصیدم

احمد آباد و دخترانش را

آه! این سالهای بد انگار

می کند توی پام خاری را

مثل دریا قلی  رکاب زدم

کوی خونین ذوالفقاری را

از سر و روی شهر بالا رفت

دود سیگارهای پنهانی

عکس هی می گرفت از ماها

کوچه ی تنگ ژرژ یونانی

تو دلت بوسه هام را می خواست

آه! من عین عشق بی عینم!

دست در دست تو هم اکنون در

کوچه پس کوچه های سیک لین ام

خسته ام مثل خاک زردی که

روی اندام شهر پاشیده

می کشد کفشهام پایم را

روی راهی که داغ هی دیده

دارد از دور پیش می آید

خانه ی در بنفش غمگینم

چهره ی شهر من عوض شده است

من به این اتفاق بدبینم

اشعار زیبای محمد بم

ما هول می خوریم ما لیز می شویم!

هی از دُکان به چاه واریز می شویم

یک سنگ ضربدر نیروی جاذبه

ما اوف می شویم، ما جیز می شویم!

ما روی سطح خاک جاری نمی شویم

“ما” ، “تیک” می خوریم، “کاریز” می شویم

قانون چندمیم، عکس العمل – عمل

برگشت می خوریم سرریز می شویم

آرام می خزیم لای علف ملف

و کود خطه ای زرخیز می شویم!

تحت شرایطی با اصطکاک صفر

ما در نتیجه خب … یک “چیز” می شویم!

یک قاب، تخته نرد، یک لنج ، دسته تی!

یا اینکه پایه ی، یک میز می شویم

[ ترجیح می دهیم، کاغذ شویم و بعد..

(این نیز حرفی است، این نیز می شویم!!) ]

شعر محمد بم

این بیت جدی است: سوژه تویی، ببین!

ما ریز می شویم… ما ریز می شویم

افسوس عاقبت، یک دسته ی تبر

در دست وحشی ِ چنگیز می شویم

یک مشت حرف مفت، پایستگی* ما!

خونریز می شویم… ناچیز می شویم…

اشعار محمد بم

دست هایت به دور تنهایی م، می شود مُرد در همین زندان

خیس تر از غروب اروندی، داغ تر از هوای آبادانآه! / هی می کشی در گوشم، چیز نرمی که قرمزم بکند

بی خودی ریز ریز می خندم، تووی من عکس نصفه ای گریان

غرق تا می شوم درون تنت، پیچ تا می خورم به اندامت

در تضادی عجیب می مانم: لذت محض! درد بی پایان!

در توهم که: ” من تو را دارم” در فشاری که هست بر تنـ / ـها

با صداهای زیر می نالی، استخوانهای ارگ بم لرزان!
.
.
یک بهانه به نام ساعت دیر، می روی بی قرار تا آن دور

رفتنت ناگزیر ناجوری ست، ماندنت اتفاق بی امکان

در من احساس نکبتی مثل ِ حس تنهای بعد آزادی

حس دلگیر سردِ مبهوتِ اولین صبح عصر یخبندان
.

.
و … تجلی انتظار گودو*، در شبی که دراز می کشم اش
دوری وعده گاه نزدیکی ابتکار خداست یا شیطان؟

اشعار محمد بم

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد اوج

شعر در مورد آجیل

شعر در مورد آخر سال

شعر در مورد پیروزی انقلاب

شعر در مورد آجر

  • ولی قره چلو

گلچین اشعار عاشقانه محمد صالح علا

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۱ ق.ظ

اشعار محمد صالح علا

اشعار محمد صالح علا ،اشعار محمد صالح علا با صدای خودش،شعر های محمد صالح علاء،شعر عاشقانه محمد صالح علا،اشعار کوتاه محمد صالح علا،اشعار عاشقانه محمد صالح علا،شعر خوانی محمد صالح علا

اشعار محمد صالح علا

در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محمد صالح علا را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد

شبو خوب می شناسمش

من و شب

قصه داریم واسه هم

من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم!

من و شب،

واسه هم شعر می خونیم

با هم آروم می گیریم

من و شب خلوتمون مقدسه،

من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه

خلوت دو همنوای بی کسه

که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن

من شبو دوست دارم!

شب منو دوست داره!

من که عاقلا ازم فراری ان

من که دیوونه ی ِ واژه بافی ام

واسه ی شب کافی ام!

وقتی آفتاب می زنه

من کمم !

واسه روز

من همیشه کم بودم!

من و روز

همو هیچ دوست نداریم!

من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!

تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره

من و شب خوب می دونیم

ما رو هیچکس نمی خواد!

وقتی خورشید سره

هر کی با روز بده

مایه ی دردسره … !

اشعار محمد صالح علا

امشب تمام عاشقان رادست بسر کن

یک امشبی با من بمان بامن سحر کن

بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را

کج کن کلاه ،دستی بزن،  مطرب خبر کن

گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند

رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند

تا طاق ابروی بت من تا به تا شد

دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند

یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر…….

این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر………..

تو میر عشقی عاشقان بسیار داری

پیغمبری با جان عاشق کار داری

امشب تمام عاشقان رادست بسر کن

یک امشبی با من بمان بامن سحر کن

اشعار عاشقانه محمد صالح علا

من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم

من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم

یکی از پاپتی هاتم…

آقای کوچیک نواز بنده پرور،

من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون ابر نگاتم…

منو کشتی ، منو کشتی ، منو کشتی

کشته باشی خوش به حالم

من هنوزم که هنوزه یکی از کشته هاتم

من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم

من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم

یکی از پاپتی هاتم…

شعر عاشقانه محمد صالح علا

شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خونی

با بزرگون می شینی، حرف میزنی ، همه چی می دونی

شما که کله ت پره ، معلّم مردم گنگی

واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمی مونی

بگو از چیه که من ، دلم گرفته؟

راه میرم دلم گرفته ،  می شینم دلم گرفته

گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته

من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد

سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد

عمر من کوه عسل بود ولی افسوس

روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید

 بعد نشست تا تهشو خورد ….

اشعار کوتاه محمد صالح علا

محبوب من آقایی کن منو به غلامی ببر

یه پول سیاه بفروشمو دوباره مفتی بخر

ارزون ترین جنس حراجی میشم

دور تو میگردم و حاجی میشم

عشق به من گفت که دلدار باش

جنس حراج سر بازار باش

آه بکش ناله و فریاد کن

دربدر روی خریدار باش

محبوب من

صفا همون جاست که تو باشی و من

شورش عقل است به صحرای تن

محبوب من

مروه همان لحظه ی دیدار ماست

آینه بازی دم عاشق شدن

شعر های محمد صالح علاء

سپیده سر زده برخیز توکل کن خدا با ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن آن خروسی را که پشت پنجره پیداست

که آواز قشنگش در میان دستهای ماست

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن بالهای پنجره باز است و گسترده

نگاه کن صفحه شب را بدست روز تا خورده

نگاه کن دشت بالا را آفتاب میروید

نگاه کن روشنایی را نسیم صبحگاهی تا کجا برده

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست 

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

سپیده سر زده برخیز تو کل کن خدا با ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست 

نگاه کن آن خروسی را که پشت پنجره پیداست

که آواز قشنگش در میان دستهای ماست

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن بالهای پنجره باز است و گسترده

نگاه کن صفحه شب را بدست روز تا خورده

نگاه کن دشت با لا را آفتاب میروید

نگاه کن روشنایی را نسیم صبحگاهی تا کجا برده

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

شعر خوانی محمد صالح علا

دو تا دستام مرکبی

تموم شعرام خط خطی

پیش شما شازده خانوم

منم فقیر پا پتی

غرور رو بردار و ببر

دلم میگه دلم میگه

غلامی رو به جون بخر

دلم میگه دلم میگه

شازده خانوم قابل باشم

باید بگم به شعر من

خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی

شازده خانوم چه خاکی و چه بی ریا

به منزل خود آمدی خود آمدی خود آمدی

عجب عجب چه رند و چه بلا شده دل پدر سوخته ام

باور کن زشوقتون اشکی شده چشم به در دوخته ام

فرصت بدین عاشقیمو خدمتتون عرض می کنم

واسه فرار از خودم

دو پا دارم

دوپا دیگه قرض می کنم

شازده خانوم قابل باشم

باید بگم به شعر من

خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی

شازده خانوم چه خاکی و چه بی ریا

به منزل خود آمدی خود آمدی خود آمدی

اشعار محمد صالح علا با صدای خودش

امشب تمام عاشقان رادست بسر کن

یک امشبی با من بمان بامن سحر کن

بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را

کج کن کلاه ،دستی بزن،  مطرب خبر کن

گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند

رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند

تا طاق ابروی بت من تا به تا شد

دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند

یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر

این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر

تو میر عشقی عاشقان بسیار داری

پیغمبری با جان عاشق کار داری

امشب تمام عاشقان رادست بسر کن

یک امشبی با من بمان بامن سحر کن

اشعار محمد صالح علا

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد تحقیر شدن

شعر در مورد بغداد

شعر در مورد تقدیر

شعر در مورد دین

شعر در مورد چوب

  • ولی قره چلو

گلچین اشعار عاشقانه محسن مهرپرور

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۱ ق.ظ

اشعار محسن مهرپرور

اشعار محسن مهرپرور ،شعر محسن مهرپرور،شعر های محسن مهرپرور،شعر محسن مهرپرور،شعر های محسن مهرپرور , جدیدترین اشعار محسن مهرپرور , عاشقانه ترین اشعار محسن مهرپرور , اشعار زیبای محسن مهرپرور , اشعار عاشقانه محسن مهرپرور

اشعار محسن مهرپرور

در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محسن مهرپرور را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد

کی به دنیا می رسد ، آن کس که دنیایش تویی

درد دارد ، زایشِ شعری که بابایش تویی

مردی ام این روزها آبستن چشمان توست

یک غزل در راه دارم . کو سراپایش تویی

می زند در سینه ی تنگم جنینِ نابکار

هی لگد پشتِ لگد،خواهش،تمنایش تویی

لب  و یارِ بوسه دارد از لبت ، ای نازنین

روز و شب ، درد و دوا ، امروز و فردایش تویی

شکل تو خواهد شد این لولی وش شیطان صفت

چون دلیل زایش هر بیت زیبایش تویی

نازنیم ، با تو شبها می شود خورشد دید

شمس تبریزی و مولانای غزل هایش تویی

من منم ، اما خدا می داند امشب من توام

سر به بیداری زده آن کس که رویایش تویی

اشعار محسن مهرپرور

معشوقه ی سودائیم امشب یکی مانند توست

چشمش شبیه چشم تو ، لبخند او لبخند توست

در قطب احساسی یخی با او هم آغوشم،فقط

آغوش او یادآور گرمایِ خوش آیندِ توست

امشب تو را می بینم و او را نوازش میکنم

دستم اسیر دست او اما دلم در بند توست

تصویر عشقم خفته درآغوشِ قابی آهنی

در قلب دیواری که او مانند من پابند توست

معشوقه ی سودائیم امشب تویی چون دیگران

آن یار سابق نیستی،اینجا یکی مانند توست

شعر محسن مهرپرور

در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید

هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید

در گل و لای خیالم نفسم بند آمد

دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید

دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود

او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید

عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود

ظاهرا عشق و شاید هوسی زشت و پلید

دلم از لطف نگاهش پُرِ زیبایی شد

گل نیلوفر من صورتی و زرد و سفید

گل نیلوفر من رقص کنان بر امواج

او فقط حالِ دلِ زار مرا می فهمید

بین ما فاصله ای بود به نام مرداب

عقل میگفت : از این فاصله باید ترسید

عشق میگفت : به دریا بزنم قلبم را

عشق پیروز شد و عقلِ مرا ، دل دزدید

دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم

آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید

آن قدم زار پر از دلهره و دلتنگی

آن قدمزار پر از شهوت و شوق و امید

عازم عشق شدم ، فاصله را پیمودم

تا رسیدم،دیگری ، آن گل زیبا را چید

در خودم غرق شدم ،دست به جائی نرسید

هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آن را نشنید

در گل و لای خیالم نفسم بند آمد

دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید

سالیانی ست که از مردن من میگذرد

من مدفون شده در قعر سکوتی جاوید

شعر محسن مهرپرور

من را شبیه برکه کن، خود را شبیه ماه کن

این شاعر گمراه را، با نور خود همراه کن

چشمان من مؤمن شود در مأمن چشمان تو

با یک نگاه مختصر، کوه غمم را کاه کن

از درد تنهایی دلم، دیگر امانش رفته است

من را به خود وابسته کن، از چاله ای در چاه کن

در خامُشیِ دهکده، هر کدخدایی شد خدا

ویران کن این بت خانه را، خود را خلیل الله کن

محسن در این بیغوله ها، دنبالِ یاری آشناست

من را شبیه برکه کن، خود را شبیه ماه کن

اشعار عاشقانه محسن مهرپرور

اینجا کسی در انتظارِ “هیچ کس ” نیست

چشم انتظارت مانده ام یک عمر _ بس نیست ؟

این بی ملاقاتی ترین زندانیت را

امیدِ آزادی از این کهنه قفس نیست ؟

آتش بزن دلتنگی ام را ، جوخه ی مرگ !

قلب مرا لطف شما در تیررس نیست ؟

اعدامیم _ در این سفر، تاخیر تا کی ؟

آیا زمان کوچ کردن از عبث نیست ؟

همزیستی ها کرده ام یک عمر با ” من “

در این بیابان جز من و من. خار و خس نیست

ای کاروان بادهای بی سرانجام …

یک عمر چرخیدیم و چرخیدیم …. بس نیست ؟

اشعار زیبای محسن مهرپرور

هی نگو حوصله کن. فرصت من محدود است

ای اجل دست بجنبان و نگو که زود است

این همه مهلت بیهوده به کافر دادن

این همه پند و نصیحت شدنم بیهودست

نه امیدی به مسلمان شدن من باقیست

نه امیدی به نویدی که خدا فرمودست

اختیاری که به من داده ز من سلب شده

از همان روز ازل قسمت من این بودست

من به راه کج و بی راهه گرفتار شدم

چه کنم راه رسیدن به خدا مسدود است

توبه از گرگی شنیدیم که چوپان شده است

گوسفندان به خدا توبه ی او مردود است

من به دینی که تو داری به خدا مشکوکم

تو که دستت به جدا کردنمان آلودست

گردن از چوبه ی اعدام تو را میخواهد

ای اجل دست بجنبان و نگو که زود است

جدیدترین اشعار محسن مهرپرور

قدر خودم را بیشتر از قبل میدانم

وقتی به جرم بی کسی در کنج زندانم

حرفی ندارم از خودم پنهان کنم اینجا

حرف دلم را میزنم،با اینکه میدانم

من عاشق تنهائیم، چون مثل من هستم

وقتی که پیش دیگرانم مثل آنانم

یک شعر تازه مینویسم توی سلولم

بعدا خودم با شوق آنرا زود میخوانم

من مثل من هستم،همیشه ساکت و کم رو

من با خودم راحت ترم،وقتی پریشانم

وقتی که از خود بیخودم،دلشوره میگیرم

تا لحظه ی برگشتنم بی تاب میمانم

من عاشقم،عاشق نباشم زندگی سخت است

من عاشق پرسه زدن توی خیابانم

“دیوانه” اصلا واژه ی خوب و قشنگی نیست

گاهی خودم را از خودم با سنگ میرانم!

وقتی که بیصبر و قرارم و خسته و منگم

وقتی که با سیگار کنت ام زیر بارانم

من عاشق “آزادی”ام،این واژه ی مجهول

شاید فقط من معنی آنرا نمیدانم

در ظاهر آزادم،ولی در باطنم گیرم

درگیر این “من” بودنم،درگیر “انسان”ام

عاشقانه ترین اشعار محسن مهرپرور

در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید

هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید

در گل و لای خیالم نفسم بند آمد

دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید

دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود

او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید

عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود

ظاهرا عشق ! … و شاید هوسی زشت و پلید

دلم از لطف نگاهش پُرِ زیبایی شد

گل نیلوفر من صورتی و زرد و سفید

گل نیلوفر من رقص کنان بر امواج

او فقط حالِ دلِ زار مرا می فهمید

بین ما فاصله ای بود به نام “مرداب “

عقل میگفت : “از این فاصله باید ترسید”

عشق میگفت : “به دریا بزنم قلبم را “

عشق پیروز شد و عقلِ مرا ، دل دزدید

دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم

آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید

آن قدم زار پر از دلهره و دلتنگی

آن قدمزار پر از شهوت و شوق و امید

عازم عشق شدم ، فاصله را پیمودم

تا رسیدم … دیگری ، آن گل زیبا را چید

در خودم غرق شدم … دست به جائی نرسید

هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید …

در گل و لای خیالم نفسم بند آمد

دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید …

سالیانی ست که از مردن من میگذرد

من مدفون شده در قعر سکوتی جاوید

شعر های محسن مهرپرور

من نمک گیرِ لبانِ شور و شیرینِ تو ام

شاعرِ شوریده یِ موهایِ پرچینِ تو ام

قصه گویِ خوابِ شب هایِ سیاهِ چشمِ تو

عاشقِ گلگونه هایِ سرخ و رنگینِ تو ام

بودنم در بودنت معنای بودن را گرفت

در نبودت ابری ازغمهای نمگینِ تو ام

من لبالب از لبانت بوسه ها برچیده ام

مست ازآن پیمانه های خنده آگین تو ام

تو مسیحایی و با هر دم مرا زنده کنی

تو اهورایی و من آتشگه دین تو ام

این و آن نیستم فقط آنم که با تو زیسته ام

آری آنگونه که دیدی، پیر آیین تو ام

تو دعایِ مستجابی ، در نیازِ چشمِ من

من پیاپی در پیِ پیکی از آمین تو ام

دل به دریا چه زنم ، در تنگ آغوشت خوشم

عید نوروزی و من ماهیِ هفسین تو ام

شعر های محسن مهرپرور

من به زودی به نبودن هایت عادت میکنم

از غم ات میمیرم و یک خواب راحت میکنم

پر فریادم اگر بغض سکوتم بشکند

حرمت عشق گذشته را رعایت میکنم

به کسی که پیش اویی . آه حتی گاه من

به خودم که با تو بودم هم حسادت میکنم

از تماشای تو در یک قاب کوچک خسته ام

خسته ام آری .ولی دارم نگاهت میکنم

رفته رفته عشق من نسبت به تو کم میشود

تا که روزی کاملا احساس نفرت میکنم

من به زودی . . .

من به زودی به خودم به خاطراتم به دلم

مثل تو حتی به احساسم خیانت میکنم

اشعار محسن مهرپرور

در عمق حوض خانه ها ماهی قرمز نیست

رقصیدن مهتاب هم در آب جایز نیست

تا فالمان را قهوه های تلخ میگیرند

دیگر نشانی از شراب شعر حافظ نیست

برچیدن سیب از درخت باغ ممنوع است

حوا و آدم جایشان در باغ هرگز نیست‎

غمخانه ی ما جای آواز قناری هاست

غیر از قفس جایی برای این عرایض نیست‎

احکام شرعی را مروری کردم و دیدم

عاشق شدن در دین ما جزء  فرا‎ئض نیست

اینجا گناه است عاشقی چیزی نگو از  ( عشق )

اصلا تصور کن که  چیزی در  پرانتز نیست

شعر های محسن مهرپرور

چایی تلخ من از لبقند تو شیرین شده
این غزل با صنعت چشمان تو تزئین شده

خواهشا امشب چراغ ماه را خاموش کن

آسمان از خوشه ی چشمت پر از پروین شده

دل هوای دلبری دارد برایم ناز کن

لب بجنبان قند خون شعر من پایین شده

درد من از قافیه های کم و تکراری است

روح من در قالب تنگ غزل تدفین شده

روسری را باز کن تا درد من هم کم شود

مثنوی موی تو با شعر من در هم شود

به سپیدی های اندامت ندیده شاملو

وزن من را بشکن و شعر سپیدت را بگو

شاعر سبک سپیدی شعر یعنی رقص تو

پر کن امشب دفتر قلب مرا با شعر نو

تا بیاموزی تغزل را به شعرم در عمل

تا بیامیزم سپید و مثنوی را با غزل

اشعار محسن مهرپرور

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد تولد نوزاد

شعر در مورد آخرین دیدار

شعر در مورد آخرالزمان

شعر در مورد اقیانوس

شعر در مورد ایدز

  • ولی قره چلو

گلچین اشعار عاشقانه محمد مختاری

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۴۱ ق.ظ

اشعار محمد مختاری

اشعار محمد مختاری ،اشعار محمد مختار عبدون،اشعار محمد مختار،شعر محمد مختار عبدون،قصائد محمد مختار عبدون،شعر محمد مختاری،شعر محمد مختاری،شعر محمد مختار عبدون،شعر محمد مختار،دانلود کتاب شعر محمد مختاری،شعر نزدیک شو محمد مختاری،شعر های محمد مختاری

اشعار محمد مختاری

در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محمد مختاری را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد

پیشانی از هجوم وقاحت کبود می‌شود

وقتی که بر مزار شهیدان عبور می‌کنند

وقتی که سینهٔ هوا را می‌شکافند

و باد جامه‌هاشان

بر شعار دیوارها

می‌دمد.

اینان که جامه‌های عزا را به‌عاریت

پوشیده‌اند

از قعر چشم خلق

میراث روشنای شهیدان را

بیرون می‌کشند

گـُل در نهیب تند گلوله شکفت

و اکنون کنار سنبله‌ها

اندام‌های کاکتوسی

سر بر کشیده‌اند.

کلپاسه‌های فربه از سوراخ‌های بیم

در هرم انقلاب خلایق

بیرون خزیده‌اند

وز شانه‌های مردم بالا می‌آیند.

و موج می‌زنند

در آفتاب پیروزی.

خورشید در تلآلؤ اندام‌های حمق

سرافکنده می‌رود.

بازارها که پارچه‌های بلند را

حرّاج کرده‌اند

فوج بلند جامگان را

در‌ چشم آفتاب می‌گردانند

و روز

بر انحنای تند شرارت افول می‌کند. بر چشم‌ها سیاه می‌کشند.

بر قلب‌ها سیاه می‌کشند.

بر شانه‌ها قساوت را می‌گردانند.

و سفره‌ها را

بر گردهٔ خلایق

پهن می‌کنند

خونابهٔ فشردﻩٔ گنجشک‌ها را در هاون

سر می‌کشند

تا باه‌شان بیفزاید.

و سنگ‌های گورستان را آذین می‌بندند

و نام‌های شهیدان را بر تریج قبا

می‌دوزند

اشعار محمد مختاری

کسی نیاستاده است آنجا یا اینجا

پس کجای لبت آزادم کند؟

دو نقطه از هیچ جا تا چشم

که جابه‌جا شده است اما

سایه‌ی بلندم را می‌بیند

که می‌کِشد خود را همچنان بر اضطرابش

شمال، قوسِ بنفشی‌ست تا جنوب

در ابر و مرغ دریایی موجی به تحلیل می‌رود

و آفتاب تنها چیزی که تغییر کرده ‌است

لبت کجاست؟

صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا

درست یک واژه مانده‌ است تا جمله پایان پذیرد؛

و هر چه گوش می‌سپارم تنها

سکوت خود را می‌آرایم

و آفتابِ لبِ بام هم‌چنان سوتش را می‌زند

شکسته پل‌ها پشتِ سر

و پیش رو

شن‌هایی که خاکسترِ جهان است

غروبِ ممتد در سایه‌ی دُرون جا خوش کرده است

و شب که تا زانو می‌رسد تحمل را کوتاه می‌کند.

چگونه است لبت؟

که انفجار عریانی، سنگ می‌شود در بی‌تابی‌های خاموش

هوای قطبی انگار

فرش ایرانی را نخ‌نما کرده است

نشانه‌یی نیست

نگاه می‌‌کنم

اگر که تنها آن واژه می‌گذشت

به طرفه‌العینی طی می‌شد راه

کودک بازمی‌گشت تا بازیگوشی

و در چهارراه دست می‌انداخت دور گردنت

لبت کجاست؟

که خاک چشم به راه است…

اشعار محمد مختار

نرفته باز میائی

       و چرخ می خوری و آفتاب پاییزی

       نشان پروازت را

       بر خاک

       چون نقطه ای کمرنگ

       و دور می یابد.

       چه تنگ حوصله است آسمانت

       که سایه ی برگی لرزان می پوشاندت

       نگاه کن

       نگاه استوایی

       تمام قاره ها را گرم کرده است

       و آن زمان که در اقصای نور

       ستاره ای دنباله دار

       مدار عالم را می گسترد.

       همین تویی که در این دایره

       مجال کوتاهت را دوره می کنی

       وبال می زنی و چشم هایت

       از گشتن

       درون تیرگی و خون و باد

       می لرزد.

       دمی به جانب دریا نگاه کن

       کلنگ ها پیکان پر درخشش پروازشان را

       به جانب افق دوردست رها کردند

       کنار نیزاران

       خاکستر سپیدی موج می زند

       و ساعتی دیگر

       کبودی خاموش

       تمام نیزاران را

       می پوشاند

       و آخرین بال

       به سینه افق دوردست

       فرو می رود.

       دمی نمی گذرد

       که شامگاه خسته ی پاییزت

       می بیند

       کزین مدار فراتر نرفته

       دوارت

       فرود آورده است

       و بال هایت را

       خاک و باد

       به بازی

       گرفتند.

شعر نزدیک شو محمد مختاری

دستی به نیمه تن خود می کشم

چشمهایم را می مالم

اندامم را  به دشواری به یاد می‌آورم

خنجی درون حنجره ام لرزشی خفیف به لب هایم می دهد

نامم چه بود؟

این جا کجاست؟

دستی به دور گردن خود می لغزانم

سیب گلویم را چیزی انگار می‌خواسته است له کند

له کرده  است؟

در کپه ذغاله به دنبال تکه ای آینه می‌گردم

چشمم به روی دیواری زنگار بسته می‌ماند

خطی سیاه  و محو نگاهم را می‌خواند:

«آغاز کوچه های تنها

و مدخل خیابان های دشوار

تف کرده است دنیا در این گوشه خراب

و شیب فاضلاب های هستی انگار  این جا

پایان گرفته است»

باد عبور سال هائی که از این جا گذشته است  اندامم را می‌برد

و سایه ای کرخت و شرجی درست روی سرم افتاده است.

سنگینی پیاده رو از رفتن بازم می‌دارد

می‌ایستم کنار ساختمانی که ناتمام ویران شده است

خاکستر از ستون های سیمانی

افشانده می‌شود بر اشیاء کپک زده

از زیر سقف سوراخی گاهی سایه ای بیرون می‌خزد

خم می‌شود به سوی گودالی

که در کف اش وول می‌خورند سایه های نمور گوش ماهی ها

دستی به سوی سایه دیگر دراز می‌شود

و محو  می‌گردد

در سایه  بلند جرثقیلی  زنگ زده

و حلقه طنابی درست روی سرم ایستاده است

در انقباض ناگهانی

دردی کشیده می‌گذرد از تشنج خون

 انگار چشم هایم

آن جا به روی سیم های خاردار پرتاب شده است.

نیمی از این تن

اکنون آشناست.

نیم دیگر

آن سایه شکسته است که دوران انحلالش

پایان  گرفته است.

تنها نیاز تاریکی را به خاطر می آورم

مثل پوستی هنوز بر استخوان کشیده  و

چهره اش در نیمی از چهره زمین

گم گشته

تا آدمی تنزل یابد به ناگزیرترین شکل خویش و

نیم سایه گرسنگی تنش را چون کسوف دایم بپوشاند

و هر زمان که چشمانش فرو می‌افتد

بر نیم آفتابی ذهنش

چشم بندی بر تلالو خونش ببندد

سرنگونش آویزند

در چاه های شقاوت:‌

حس کبود غار که تنهامان  نگذاشته است از سایه ای به سایه و

چاهی به چاه و

ریشه های ظلمت را گره زده ست به گیسوان مان

«گیسوی کیست این که به زنگار می زند؟

وز سیم خاردار

آویخته است؟‌»

گام ها از پی هم می رسند

تخت کبود و قوس  درد که تو در تو فرو می آید پر شتاب و

کلاف عصب را برش می زند

در کف پا و

زیر چشم بند فرو می‌رود

خون و لعالب دندان های هم را حس می‌کنیم از کهنه پاره  ای خشکیده

که راه های صدا را نوبت  به نوبت در دهان هریکمان بسته است و جیغ ها

برمی‌گردد

تا سرازیر شود به درون

آماس می‌کند روح و تاول بزرک می‌ترکد در خون و ادرار

از نیم سایه ای که فرو افتاده است بر خاک

دستی سپید ساق عفن ر ا می برد و می اندازد در سطل زباله.

گنجشک های سرگردان

دیگر درنگ نمی‌کنند

بر سیم ها که رمز شقاوت را می‌برند

و عابران – که اکنون کم کم می‌بینمشان –  می آیند و می روند

نه هیچ یک نگاهی می‌اندازد

نه هیچ یک دماغش را می‌گیرد

و تکه ای از آفتاب انگار کافی است تا از هم بپاشند

هم ذاتی عفونت و وحشت که سایه ای یگانه پیدا می‌کنند

تابوت ها که راه گورستان را

تنها

می پیمایند

و این خیابان دراز که غیبتش را تشییع می‌کند.

-« آه آن نیمه ام کجاست؟

تا من چقدر گورستان باقی است؟»

گودال ها چه زود پر شد

از ما که از طناب ها و آمبولانس ها یکدیگر را پائین

می‌آوریم

حتی صدای هیچکس را انگار نشنیدم

تا آمدی و ایستادی روزی بر سینه بیابانی

و از تشنج خونت آوائی برخاست

که یک روز در تنم

پیچیده بود و تاول را ترکانده بود.

اشعار محمد مختاری

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد بدهکاری

شعر در مورد باجناق

شعر در مورد آه مظلوم

شعر در مورد اعتکاف

شعر در مورد بدگمانی

  • ولی قره چلو